1393 / 5 / 22، 10:11 صبح
سلام،به داداش ابابصیر
حدود دو سه ماه پیش با یک پسر در دانشگاه آشنا شدم. ما ابتدا در دانشگاه و بعد کم کم بیرون از دانشگاه با هم قرار می گذاشتیم. هدف ما این بود که با خصوصیات هم بیشتر آشنا شویم و در آینده برای ازدواج تصمیم بگیریم. از نظر مذهبی با هم تفاوت داشتیم. برای مثال من نماز می خوانم ولی او نه. البته معتقد بود ولی شاید کمی تنبلی می کرد. ولی من اوایل زیاد دقت نمی کردم. فکرم این بود که اگر در مسائل دیگر با هم هماهنگ باشیم می توان سر این موضوع کنار آمد. حدود یک ماه و نیم از آشنایی ما می گذشت و من ناخواسته درگیر احساسات هم شدیم، ولی به زبان نمی آوردم. تا اینکه یک روز او به او گفتم که چند سال است که مبتلا به یک بیماری ناعلاج هستم. این خبر خیلی او را شوکه کرد و برای هر دو خیلی نگرانی به وجود آورد. نمی دانستم چه کار باید بکنم. فشار روی من خیلی زیاد بود. جرآت نمی کردم نگرانی خودم را به او بگویم. از طرف دیگر خیلی ترسیدم این پسر به من وابسته تر شود و به فکرم آمد اگر او در چند ماه آینده به این نتیجه برسد که به هر دلیلی مناسب ازدواج برای او نیستم، به من ضربه ی شدیدی وارد میشه. آخرسر به او گفتم که ما مناسب هم نیستیم.
چند روز از این قضیه می گذرد و من در تصمیم خودم شک کردم...
آیا نباید با او بیشتر آشنا می شدم؟
شاید خصوصیات دیگری در او پیدا می کردم که بتوانستم از این طریق موارد بوجود آمده را حل نمایم؟
فقط خدا از آینده خبر دارد.
به نظر شما همان ابتدا و قبل از پیش اومدن هرگونه وابستگی می بایست موضوع بیماریم را با او مطرح می کردم؟
با توجه باینکه هر دوی ما در فاز شناخت از هم بوده ایم می بایست احساساتمان را کنترل کرده و از پیش آمدن وابستگی عاطفی پرهیز می میکردیم؟
با توجه به تفاوتهایی که از نظر مذهبی با هم داریم ، که مطمئناً فقط در موضوع نماز نیست. از این جهت این تفاوتها مهم هستند و منشاء اختلاف، من اقدام مناسب را کرده ام ، و بهترین کار هم همین بوده و لذا دیگر به این ارتباط باز نگردم؟
در مورد بیماری هم من به امید آینده و داروهای بهتر نباید باشم ؟
وضعیت من همانطور که هست و حتی بر فرض بدتر شود را باید در نظر بگیرم؟
پس از این دو جهت تفاوتهای مذهبی و سلامت چشمی و با این معیارهای ما سازگار هم هستیم و بازگشت و اقدام به ازدواج از روی احساس موجبات پشیمانی از روی عقل را بعد از آن فراهم نمی سازد؟
با تشکر
روژین
حدود دو سه ماه پیش با یک پسر در دانشگاه آشنا شدم. ما ابتدا در دانشگاه و بعد کم کم بیرون از دانشگاه با هم قرار می گذاشتیم. هدف ما این بود که با خصوصیات هم بیشتر آشنا شویم و در آینده برای ازدواج تصمیم بگیریم. از نظر مذهبی با هم تفاوت داشتیم. برای مثال من نماز می خوانم ولی او نه. البته معتقد بود ولی شاید کمی تنبلی می کرد. ولی من اوایل زیاد دقت نمی کردم. فکرم این بود که اگر در مسائل دیگر با هم هماهنگ باشیم می توان سر این موضوع کنار آمد. حدود یک ماه و نیم از آشنایی ما می گذشت و من ناخواسته درگیر احساسات هم شدیم، ولی به زبان نمی آوردم. تا اینکه یک روز او به او گفتم که چند سال است که مبتلا به یک بیماری ناعلاج هستم. این خبر خیلی او را شوکه کرد و برای هر دو خیلی نگرانی به وجود آورد. نمی دانستم چه کار باید بکنم. فشار روی من خیلی زیاد بود. جرآت نمی کردم نگرانی خودم را به او بگویم. از طرف دیگر خیلی ترسیدم این پسر به من وابسته تر شود و به فکرم آمد اگر او در چند ماه آینده به این نتیجه برسد که به هر دلیلی مناسب ازدواج برای او نیستم، به من ضربه ی شدیدی وارد میشه. آخرسر به او گفتم که ما مناسب هم نیستیم.
چند روز از این قضیه می گذرد و من در تصمیم خودم شک کردم...
آیا نباید با او بیشتر آشنا می شدم؟
شاید خصوصیات دیگری در او پیدا می کردم که بتوانستم از این طریق موارد بوجود آمده را حل نمایم؟
فقط خدا از آینده خبر دارد.
به نظر شما همان ابتدا و قبل از پیش اومدن هرگونه وابستگی می بایست موضوع بیماریم را با او مطرح می کردم؟
با توجه باینکه هر دوی ما در فاز شناخت از هم بوده ایم می بایست احساساتمان را کنترل کرده و از پیش آمدن وابستگی عاطفی پرهیز می میکردیم؟
با توجه به تفاوتهایی که از نظر مذهبی با هم داریم ، که مطمئناً فقط در موضوع نماز نیست. از این جهت این تفاوتها مهم هستند و منشاء اختلاف، من اقدام مناسب را کرده ام ، و بهترین کار هم همین بوده و لذا دیگر به این ارتباط باز نگردم؟
در مورد بیماری هم من به امید آینده و داروهای بهتر نباید باشم ؟
وضعیت من همانطور که هست و حتی بر فرض بدتر شود را باید در نظر بگیرم؟
پس از این دو جهت تفاوتهای مذهبی و سلامت چشمی و با این معیارهای ما سازگار هم هستیم و بازگشت و اقدام به ازدواج از روی احساس موجبات پشیمانی از روی عقل را بعد از آن فراهم نمی سازد؟
با تشکر
روژین