انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبر و اشتارگات در ایران

نسخه‌ی کامل: اشعار و داستانهای کودکان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
بچه ها اين نقشه جغرافياست
بچه ها اين قسمت اسمش آسياست

شكل يك گربه در اينجا آشناست
چشم اين گربه به دنبال شماست

بچه ها اين گربه هه ايران ماست

بچه ها اين سرزمين نازنين
دشمن بسيار دارد در كمين

داغ دارد هم به دل هم بر جبين
بوده نامش از قديم ايران زمين

يادگار پاك قوم آرياست

بچه ها بچه ها از هر گروه و هر نژاد
دست اندر دست هم بايست داد

فارغ از هر زنده باد و مرده باد
سر به راه مملكت بايد نهاد

مام ميهن عاشق صلح و صفاست

بچه ها اين پرچم خيلي قشنگ
پرچم سبز و سفيد و سرخ رنگ

هم نشان از صلح دارد هم زجنگ
خار چشم دشمنان چشم تنگ

افتخار ما به آن بي انتهاست
پابه پای کودکی هایم بیا/ کفش هایت را به پا کن تا به تا/قاه قاه خنده ات راسازکن/ باز هم باخنده ات اعجاز کن/خاله بازی کن به رسم کودکی/با همان چادر نماز پولکی/طعم چای و قوری گلدارمان/ لحظه های ناب بی تکرارمان/ مادری از جنس باران داشتیم/ در کنارش خواب آسان داشتیم/یاپدر اسطوره ی دنیای ما/ قهرمان باور زیبای ما/قصه های هرشب مادربزرگ/ ماجرای بزبزقندی وگرگ/غصه هرگز فرصت جولان نداشت/خنده های کودکی پایان نداشت/هرکسی رنگ خودش بیشیله بود/ثروت هربچه قدری تیله بود/ای شریک نان و گردو و پنیر/ رفیق باز دستم را بگیر.
دختری با پدرش می خواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت:دخترم دست من را بگیرتا از پل رد شویم دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست شما را نمیگیرم شما دست مرا بگیرید. پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. دختر گفت: فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم ممکن است هر لحظه دست شما را رها کنم، اما شما اگر دست مرا بگیرید هرگز آن را رها نخواهید کرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ی ما با خداوند است؛ هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و نا آگاهی دستش را رها کنیم ، اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد ، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
و این یعنی عشق ............
(پس بیاییم دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد)
صفحه‌ها: 1 2