انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبر و اشتارگات در ایران

نسخه‌ی کامل: تصویر متحرک:اوقات فراغت بچه های انجمن !!!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اوقات فراغت بچه های انجمن !!!


[تصویر:  06763109705061080144.gif]
خندهاوقات فراغت من ک دقیقا همینطورهخنده
(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)
داداش فرزاد خیلی باحال خندهخنده(خوابالو)(خوابالو)
سلام داداش فرزاد
جالب بود داداش
موبایل ها حالا دیگر هر کدامشان یک رسانه اند !!!!!!

[تصویر:  www.farsv_.com-5.gif]
********************************************************

اینم از عاقبت حیوون آزاری!

[تصویر:  www.farsv_.com-9.gif]
******************************************************
خانواده محترم دست و پا چلفتی
[تصویر:  www.farsv_.com-12.gif]
(1393 / 4 / 3، 10:07 عصر)فرزاد نوشته است: [ -> ][align=center]
اوقات فراغت بچه های انجمن !!!
گلگلگل
با سلام
از این بهتر نمیشد خیلی جالب و قشنگه وصف حال منو و همه ی دوستان فرزاد عزیز متشکریم حالا چطور شد که این به ذهنت رسید!
با سلام برای بزرگترام جالب بود موفق باشید
[تصویر:  Life-3000-6.gif]
صدف جان این دستگاه هم مربوط به کشورهای اروپایی هست و گرنه تو ایران از این خبرا نیست همون پول دستمال ساده رو هم نداری که اب دماغتو بگیری!!!!!
سلام. جالب بود داداش فرزاد.ولی از نظم این یارو خیلی خوشم اومد. اگه توجه کنید به عقربه های ساعت متوجه میشین که هشت ساعت کار میکنه هشت ساعت استراحت.فقط موندم این وسط خوردوخوراکش چی میشه؟
[تصویر:  the-hilarious-sequel-to-chat.jpg]
آخر و عاقبت خنده دار چت کردن
گفت هیجده ساله هستم … تو اسمت را بگو، من هاله هستم گفتم اسم من هم هست فرهاد … ز دست عاشقی صد داد و بیدادبگفت هاله ز موهای کمندش … کمان ِابرو و قد بلندش بگفت چشمان من خیلی فریباست … ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من … اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم … به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام … که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم … زفکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده … که بینم چهره ی آن نور دیده به او گفتم که قصدم دیدن توست… زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت … هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار… گرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه، وقت و روز موعود … زدم از خانه بیرون اندکی زودچو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت …
توگویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا … بدیدم زشت رویی بود آنجاندیدم من اثر از قد رعنا … کمان ِابرو و چشم فریبامسن تر بود او از مادر من … بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم… از آن ماتم کده مدهوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست… دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر … نیابم با چت از بهر خود همسربگفتم سرگذشتم را به «امید» … به شعر آورد او هم آنچه بشنیدکه تا گیرند از آن درس عبرت … سرانجامی ندارد قصّه ی چت
[bold]بدون شرح [/bold]
[تصویر:  11817e268cdf5aa43160fb525f5cf02a.jpg]