قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - نسخهی قابل چاپ +- انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبر و اشتارگات در ایران (http://rpsiran.ir/forum/.) +-- انجمن: بخش عمومی (http://rpsiran.ir/forum/./forumdisplay.php?fid=21) +--- انجمن: مطالب جالب و خواندنی (http://rpsiran.ir/forum/./forumdisplay.php?fid=23) +--- موضوع: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه (/showthread.php?tid=10) |
RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 3 شعر تو به من خندیدی از حمید مصدق و جواب زیبای فروغ فرخ زاد، جواد نوروزی و مسعود قلیمرادی به این شعر تو به من خندیدی ، و نمیدانستی: من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم . باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید . غضب الوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک. و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم ، که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت. حمید مصدق من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به جه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت... فروغ فرخزاد دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد غضب آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت او یقیناً پی معشوق خودش می آید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم همه اندیشه کنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی او به تو خندید و تو نمی دانستی این که او می داند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضبآلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سال هاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان می دهد آزارم چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم می دهد دشنامم کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟ مسعود قلیمرادی RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 7 شعری زیبا از مهرداد اوستا: وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم" بریدی و نبریدم اگر زخلق ملامت و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم" شنیدم از تو شنیدم کی ام" شکوفه اشکی که در هوای تو هرشب ز چشم ناله شکفتم" به روی شکوه دویدم مرا نصیب غم امد"به شادی همه عا لم چرا که از همه عالم "محبت تو گزیدم چون شمع خنده نکردی"مگر به روز سیاهم چون بخت جلوه نکردی مگر ز موی سپیدم به جز وفا وعنایت "نماند در همه عالم ندامتی که نبردم "ملامتی که ندیدم نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل ز دست شکوه گرفتم"به دوش ناله کشدیم جونی ام به سمند شتاب می شد و از پی چو گرد از قدم او"دویدم و نرسیدم به روی بخت ز دیده"ز چهره عمر به گردون گهی چو اشک نشستم"گهی چو رنگ پریدم وفا نکردی و کردم"بسر نبردی و بردم ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟؟؟ RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 7 چرا رفتی چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم به سر، سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟ نه هنگام گل و فصل بهارست؟ نه عاشق در بهاران بی قرارست؟ نگفتم با لبان بسته ی خویش به تو راز درون خسته ی خویش؟ خروش از چشم من نشنید گوشت؟ نیاورد از خروشم در خروشت؟ اگر جانت ز جانم آگهی داشت چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟ کنار خانه ی ما کوهسارست ز دیدار رقیبان برکنارست چو شمع مهر خاموشی گزیند شب اندر وی به آرامی نشیند ز ماه و پرتو سیمینه ی او حریری اوفتد بر سینه ی او نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست پر از عطر شقایق های خودروست بیا با هم شبی آنجا سرآریم دمار از جان دوری ها برآریم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده دل دیوانه را دیوانه تر کن مرا از هر دو عالم بی خبر کن بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست پی ِ فرداش فردای دگر نیست بیا... اما نه، خوبان خود پرستند به بندِ مهر، کمتر پای بستند اگر یک دم شرابی می چشانند خمارآلوده عمری می نشانند درین شهر آزمودم من بسی را ندیدم باوفا زآنان کسی را تو هم هر چند مهر بی غروبی به بی مهری گواهت این که خوبی گذشتم من ز سودای وصالت مرا تنها رها کن با خیالت سروده زنده یاد سیمین بهبهانی روحش شاد RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - رهگذردنیا - 1393 / 6 / 7 بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست اگر اشتباه نکنم شاعر باید فاضل نظری باشه Re: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 8 زندگى موسیقى گنجشک هاست زندگى باغ تماشاى خداست... زندگى یعنى همین پروازها، صبحها، لبخندها، آوازها... زندگی ذرهی کاهیست، که کوهش کردیم، زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق، بجز حرف محبت به کسی، ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی، زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازهی یک عمر بیابان دارد. ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟ سهراب سپهری RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 8 بگو! ای رهزن دل کیستی؟ جسمی؟ بگو، جانی؟ بگو! وی زهره ی شب های من! گر ماه تابانی بگو ما را به عشق انگیختی، با جان من آمیختی اکنون چرا از چشم من، هر لحظه پنهانی، بگو! اول به ما پرداختی، کار دلم را ساختی اما در آخر باختی، با هر که می دانی بگو بازیگری با ما مکن، امروز و پس فردا مکن خواهی اگر جان مرا از خود برنجانی، بگو! وای از لب و دندان تو، وین چهره ی خندان تو ای صد چو من قربان تو، با من نمی مانی بگو ای زلفک نیلوفرین! ای عمر، ای زیباترین! بر شانه های مرمرین، از چیست لغزانی؟ بگو! می لغزی و دل می بری، بس کن از این بازیگری گر از نگاه آن پری، چون من پریشانی، بگو! ای چشم شوخ یار من! جادو مکن در کار من مستی، مکن آزار من، از چیست گریانی؟ بگو! ما را «تو» عشق آموختی، در من چرا افروختی اینک اگر از کوی من، برکنده سامانی، بگو! گفتی شبی ای دلبرم: از تو به تو عاشق ترم اکنون اگر در عشق من، یک دم پشیمانی بگو! ما را از اول خواستی، خود را چو گل آراستی پس از دلم برخاستی، گر مهر نتوانی بگو! گفتی: تو را رسوا کنم، بس پرده ها بالا کنم! پروا ندارم از کسی، تو هر چه می دانی، بگو از آن همه افسونگری، شد موی من «خاکستری» «آتش» بگیری ای پری! گر دشمن جانی بگو. مهدی سهیلی RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 10 در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخن گوی تو ام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی تو ام گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطر آلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال ..... کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم ! کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمر سفر می کردم ! من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور، گیسوان تو در اندیشه ی من؛ گرم رقصی موزون کاشکی پنجه ی من ، در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست چشم من چشمه ی زاینده ی اشک گونه ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب، در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود. حمید مصدق Re: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 10 بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش اما حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود می گفت : زندگی مثل یک کلاف کامواست از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم گره می خورد می پیچد به هم گره گره می شود بعد باید صبوری کنی گره را به وقتش با حوصله وا کنی زیاد که کلنجار بروی گره بزرگتر می شود کورتر می شود یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد باید سر و ته کلاف را برید یک گره ی ظریف کوچک زد بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد محو کرد یک جوری که معلوم نشود... یادت باشد گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند همان کینه های چند ساله باید یک جایی تمامش کرد سر و تهش را برید زندگی به بندی بند است به نام " حرمت " که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است... زنده یاد سیمین بهبهانی RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 12 زندان ذهن ما زندان است ما در آن زندانی قفل آن را بشکن در آن را بگشاي و برون آي ازین دخمه ظلمانی نگشايي گل من خویش را حبس در آن خواهی کرد همدم جهل در آن خواهی شد همدم دانش و دانايي محدوده خویش و در این ویرانی همچنان تنگ نظر مي ماني هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است ذهن بی پنجره دود آلود است ذهن بی پنجره بی فرجام است بگشاییم در این تاریکی روزنه اي بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد بگذاریم که هر کوه طنینی فکند بگذاریم ز هر سوي پیامی برسد بگشايیم کمی پنجره را بفرستیم که اندیشه هوايي بخورد و به مهمانی عالم برود گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم بگذاریم به آبادي عالم قدمی و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی طعم احساس جهان را بچشیم و ببخشیم به احساس جهان خاطره اي ما به افکار جهان درس دهیم و زافکار جهان مشق کنیم و به میراث بشر دین خود را بدهیم سهم خود را ببریم خبري خوش باشیم و خروسی باشیم که سحر را به جهان مژده دهیم نور را هدیه کنیم و بکوشيم جهان به طراوت و ترنم تسکین و تسلی برسد و بروید گل بیداري، دانايي، آبادي در ذهن زمان و بروید گل بینايي، صلح، آزادي، عشق در قلب زمین ذهن ما باغچه است گل در آن باید کاشت و نکاري گل من علف هرز در آن میروید زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود بی گل آرايي ذهن نازنین ؛ نازنین ؛ نازنین هرگز آدم ، آدم نشود. "مجتبي كاشاني" RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 12 به دیدارم بیا هر شب به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است . بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است. بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من می مانم و بیداد بی خوابی. در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی که می ترسم ترا خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر می کشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمی خواهم بفهمانند بیدارند. شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من ! بیا ای یاد مهتابی ! مهدی اخوان ثالث [برش] گــپ و گـفـت روزانـه - میثاق - 1393 / 6 / 13 عشق يعني مستي و ديوانگي عشق يعني با جهان بيگانگي عشق يعني شب نخفتن تا سحر عشق يعني سجده ها با چشم تر عشق يعني سر به دار آويختن عشق يعني اشك حسرت ريختن عشق يعني سوختن و ساختن عشق يعني زندگي را باختن عشق يعني ديده بر در دوختن عشق يعني در فراقش سوختن عشق يعني انتظار و انتظار عشق يعني هر چه بيني عكس يار عشق يعني شاعري دل سوخته عشق يعني آتشي افروخته عشق يعني با گلي گفتن سخن عشق يعني خون لاله بر چمن عشق يعني يك تيمم يك نماز عشق يعني عالمي راز و نياز عشق يعني يك شقايق غرق خون عشق يعني درد و محنت در درون عشق يعني قطره و دريا شدن عشق يعني همچو من شيدا شدن عشق يعني قطعه شعر ناتمام عشق يعني بهترين حسن ختام RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 13 شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد گروهی برآنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آن جا بمیرد شب مرگ از بیم آن جا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی آغوش واکن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد دکتر مهدی حمیدی شیرازی RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 14 بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم نکند فرق به حالم چه برانی، چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی Re: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 14 گوشه ی صحن دم عید دلم می لرزد من و یک عالمه تردید، دلم می لرزد بادی از سمت حرم قصد وزیدن دارد بی سبب نیست که چون بید دلم می لرزد لرزه افتاده به جان در و دیوار ولی زلزله نیست، نترسید! دلم می لرزد... می روم سمت حرم دست به سینه اینبار دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد هرچه از زائر خود دل ببری میچسبد چقدر در حرمت دربه دری میچسبد چقَدَر در حرمت مست زیاد است ببین چقَدَر دور و برت دست زیاد است، ببین زائرانت به کرامات تو عادت دارند همه یک جور به این خانه ارادت دارند یک نفر پول، یکی اشک، یکی انگشتر از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند زائرانت چقدر با عظمت می چرخند ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان چند قرن است که زیر علمت می چرخند تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است چشم هامان به هوای قدمت می چرخند حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد چه غریبانه به دور حرمت می چرخند آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم. پیشاپیش میلاد ضامن آهو بر شما مهربانان مبارک التماس دعا RE: قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه - فرید - 1393 / 6 / 14 تو نیستی که ببینی چگونه در هوای تو پر میزنم کلمات نابینا بر کاغذهای سفید دست میسایند و گرد نام تو جمع میشوند ثانیههای متمرد به زخم عقربهها فرو میریزند و نام تو را تکرار میکنند تو نیستی که ببینی چگونه پیله سنگ میشکافد و پروانه مجروح با بال شکسته ابریشمش را جارو میکند محمدشمس لنگرودی |