زندگینامه بزرگان ایرانی
|
1393 / 2 / 27، 04:43 عصر,
(آخرین ویرایش در این ارسال: 1393 / 2 / 27، 04:44 عصر، توسط حسین.)
|
|||
|
|||
زندگی نامه دکتر علی اصغر خدادوست
علی اصغر خدادوست در سال ۱۳۱۴ در شیراز متولد شد. دکتر خدا دوست استاد چشم پزشک دانشگاههای آمریکا میباشد. وی یکی از چشمپزشکان ایرانی معروف در عرصه بینالمللی است که در چندین بیمارستان معروف به عمل و تحقیق در مورد مشکلات قرنیه چشم میپردازد.
*تحصیلات دبستان و دبیرستان را در شیراز پشت سر گذاشت و به عنوان آموزگار در دبستان داوری داراب مشغول به کار معلمی شد.در سال ۱۳۳۳ در امتحان ورودی دانشکده پزشکی شیراز شرکت نمود و با درجه ممتازبین داوطلبان پذیرفته و در این دانشکده مشغول به تحصیل شد. دوره شش ساله پزشکی را با درجه ممتازپشت سر گذاشت و پس از یک سال گذراندن دوره دستیاری چشم و گوش و حلق و بینی در بیمارستان نمازی دانشگاه شیراز در سال ۱۳۴۱ از طرف دولت برای گذراندن دوره تخصصی در ایالات متحده انتخاب شد. *دانشگاه جانز هاپکینز دکتر خدا دوست به عنوان اولین و تنها دستیار خارجی در بخش چشم پزشکی دانشگاه جانز هاپکینز (به انگلیسی: john hopkins) در سال ۱۳۴۱ پذیرفته شد و دوران سه ساله دستیاری را به عنوان بهترین دستیار مرکز چشم پزشکی ویلمرشناخته شد. ایشان در این دوران علاوه بر تحصیل درعلوم بالینی به طور فعال مشغول تحقیقات در علوم پایه بود و مقالات متعددی در مجلات مختلف به چاپ رسانید. پس از پایان دوران، ایشان یک سال به عنوان مربی و یک سال به عنوان استادیار در بخش چشم پزشکی همان دانشگاه مشغول به کار شد و در سال ۱۳۴۷ علیرغم پیشنهاد و خواست دانشگاه جان هاپکینزعازم ایران شد و در بخش چشم پزشکی دانشگاه شیرازبه عنوان استاد مشغول فعالیت شد. یک سال پس ازورودش به شیراز رئیس بخش چشم پزشکی دانشگاه جانز هاپکینز به شیراز آمد و یک قرارداد مبادله دستیار بین بخشهای چشم پزشکی این دو دانشگاه امضا رسید. هر سال یک نفر از دستیاران بخش چشم پزشکی شیراز برای فراگیری تکمیل علوم پایه به دانشگاه جانز هاپکینز اعزام میشد و هر سال چهاردستیار به طور متناوب از دانشگاه فوق برای فراگیری علوم بالینی و تجربه عملی و تجربه در اعمال جراحی به شیراز میآمدند. این برنامه ۱۰ ساله از موثرترین برنامهها برای بالا نگه داشتن سطح آموزش و تحقیق ودرمان در دانشگاه شیراز و خصوصا بخش چشم بود. از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۹ وی هر دو سال یک بار به عنوان استاد مدعو شش ماه را دربخش چشم دانشگاه جانز هاپکینز برای ادامه برنامههای تحقیقاتی گذراند و در این دوران چندین مرتبه به عنوان مدرس در کشورهای متعددی از جمله چین ترکیه سوریه عمان پرو اکوادور و ایتالیا دعوت شد. دکتر خدادوست در سال ۱۳۵۹ عازم آمریکا شد و به عنوان استاد در بخش چشم دانشگاه جانز هاپکینز مشغول به کار گردید. وی در سال ۱۳۶۱ به عنوان استاد و رئیس بخش چشم دانشگاه سیسیل انتخاب شد و در سال ۱۳۷۱ مرکز چشم پزشکی کنتیتکت در شهر نیوهیون را تاسیس کرد و به عنوان مسئول آن مشغول به کار شد. از سال ۱۳۵۹ ایشان به طور مکرر سالی دوبار به وطن خود باز گشته و در فعالیتهای بالینی وآموزشی در بیمارستانهای مختلف تهران و شیراز شرکت کردهاست. *افتخارات وی به طور متناوب توسط شخصیتهای برجستهای در چشم پزشکی آمریکا به عنوان بهترین جراح پیوند قرنیه در دنیا معرفی شدهاند و شهرت ایشان علاوه بر مقالات علمی متعدد و تحقیقات گسترده درزمینههای مختلف و کیفیت درمان و تجربه در درمان جراحی، مدیون تحقیقات پایهای بر ناراحتیهای سطح قرنیهاست، تا آنجا که در پیوندهای قرنیه روی مکانیسم دفع پیوند به افتخار ایشان Khodadoust line نامگذاری شدهاست در تارنمای پابمدسین تعدادی از مقالات بینالمللی وی چاپ گردیدهاست. *فعالیتها وی در شیراز بیمارستان فوق تخصصی چشم دکتر خدادوست را بنا کرد همچنین پروفسور علی اصغر خدادوست که با دعوت استاندار اردبیل ساخت بیمارستان چشم پزشکی سرعین را قبول کردهاست. |
|||
5 کاربر به خاطر ارسال این پست از حسین تشکر کردهاند: مرتضی, محسن سروش, فاطمه, عبدالحسین, افشین |
1393 / 2 / 30، 12:04 صبح,
|
|||
|
|||
کمال الملک برای ما یک نقاش ممتاز و یک استاد تمام عیار است. او هم پختگی دارد و هم قریحه و توانمندی. کمال الملک ذاتاً نقاش است. ضمن این که هنرمند بزرگی بوده، آدم با مرامی نیز بوده و تبار اخلاقی هم داشته است. یک مرد ایرانی، یک انسان کلاسیک، صاحب اصالت و نیکوخصال.
برخی به او ایراد می گیرند که در عصر امپرسیونیست ها، او به دوران کلاسی سیسم اروپایی نظر داشته است. باید پرسید: اگر کمال الملک به جای کلاسیک ها، می رفت ودو پیکر برهنه برروی چمن نقاشی می کرد و به ایران می آورد، با چه واکنشی روبه رو می شد؟ آن آدم باشعور که بافرهنگ اصیل ایرانی تربیت شده بود، نمی توانست طور دیگری عمل کند. می خواهم بگویم، حتی اگر او یک اروپایی بود، یک اروپایی کلاسیک می شد. کمال الملک نخستین نقاش در طول تاریخ ایران است که به همه گفت: «هنرمند نقاش فرد مهمی است و قابل احترام است». او یک شخصیت اجتماعی معتبر و بی سابقه برای نقاش درمیان اقشار مردم فراهم کرد. او با به تصویرکشیدن پرده معروف «فالگیر»، بیش از هر خطابه و مقاله ای خرافات را به ریشخند گرفته است. درست است که قصر شیشه ای و آینه ای قاجار را کشیده، اما زشتی قاجار تازه به دوران رسیده را می توان در پشت این تابلوی پرزرق و برق و میان تهی، به خوبی مشاهده کرد. خیلی قبل از این حرف ها، شخصیتی دیگر در تاریخ نقاشی ما بود به نام «کمال الدین بهزاد». هنرمندی که ذاتاً مردمی بود. کسانی که ذاتاً مردمی هستند، چه نقاش ممتاز باشند، چه شاعر برجسته، درد مردم را به خوبی می شناسند و دارا و ندار را در یک ترازو نمی گذارند. بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرند، را کمال الدین بهزاد به تمام و کمال در اعمال و افعال خود داشت. بهزاد یک استثنا بود. تنها نگارگری که می توان او را یک «ناتورالیست» به شمار آورد. او تصویرهایی از کارگران، گله داران، گوسفندان، بناها و طرز کار ساختمان سازی در زمانه خود را در قالب تصویر به ثبت رسانده است. چنین نگرشی در هنرهای تصویری ما سابقه نداشته است. بعد از کمال الملک، درکنار اسامی فراوانی که هریک نقاش قابلی هستند، خوب است به یک اسم اشاره کنم که همگان این اسم را درکنار اسامی مطرح آن دوران به خاطر نمی آورند: ابوطالب مقیمی. او و حسین بهزاد، هردو معلم هنرستان هنرهای زیبای پسران بودند. همان هنرستان مهمی که همچون درخت تناوری درطول یک قرن گذشته بزرگ ترین نقاشان ما را به ثمر رسانده است. هنرستانی که اگر نگوییم در سال های اخیر مورد بی مهری واقع شده، دست مهرآمیزی هم برسرش نبوده است. عشق و علاقه فارغ التحصیلان هنرستان، که خیلی از آنها هم اکنون در ردیف نقاشان مطرح ما هستند، به تنهایی کافی نیست که این مدرسه آکادمیک با اهمیت را به جایگاه لایق تری برساند. کوشش و جوشش حبیب الله صادقی را همه معلم ها، فارغ التحصیلان هنرستان و هنرجویان در یکی، دو سال اخیر فراموش نکرده اند. اما با یک گل بهار نمی شود. ابوطالب مقیمی از خیلی ها بالاتر است، حتی از حسین بهزاد. کافی است بدانیم که سوسن آبادی با همه بزرگی اش، شاگرد او بوده است. مقیمی از آن بزرگانی است که به اندازه حق خودش شناخته نشده است. این نوشتار، شادباشی هرچند کوتاه، اما بسیارقدرشناسانه از روح بزرگ اوست. شاید امکانی فراهم شود که هنر والای آن مرد نجیب و هنرمند سلیم النفس از گوشه انزوا به درآید و درمقابل چشم هنرجویان کنجکاو قرارگیرد. تا قبل از کمال الملک، مردم می گفتند: ما که حافظ و سعدی و فردوسی داریم، چرا باید از قافله عقب بمانیم؟ اما بعد از کمال الملک، نام او را هم در زمره افتخارات خود به ثبت رساندند. کمال الملک که از مینیاتور فاصله گرفت، با قلم موی درشت تر و در ابعاد بزرگ تر به کار ادامه داد. او شاخه ای جدا از مینیاتور را برگزید. شاخه جدیدی که از هنر اروپایی تأثیر می گرفت. کمال الملک هم با هنرش و هم با مرام و منش انسانی اش، به پدر نقاشی معاصر ایران تبدیل شد. می گویند، در زمانی که کمال الملک رئیس هنرستان هنرهای زیبا بود، سفیر وقت آمریکا در تهران، از نمایشگاه استادان و هنرجویان این هنرستان بازدید می کند. او پس از دیدن آثار شگفت انگیز استاد و قابلیت های چشم گیر برخی از هنرجویان می گوید: «بیهوده نیست که ایرانیان به مردمانی متمدن و بافرهنگ مشهورند.» کمی بعد از کمال الملک و در زمانه ای که هنوز بزرگانی چون: علی محمد حیدریان، حسین شیخ، اسماعیل آشتیانی، علی اکبر یاسمی، رسام ارژنگی و... حضور داشتند، جلیل ضیاءپور از اروپا به ایران برمی گردد. او چیزی بسیار ناآشنا و غریب با خود به ایران می آورد، سوغاتی او کوبیسمی بود که به درستی درک نشده بود و مثل یک هیجان گنگ در همه جا، فریاد که نه، جیغ زده می شد. آن هم جیغ بنفش! این سوغاتی کج و معوج که هیچ نشانی از نسخه اصل اروپایی خود نداشت؛ تنها یک تأثیر برجاگذاشت و زشت ترین تأثیر را هم برجاگذاشت و آن چیزی نبود مگر در و پنجره های آهنی مزین به خطوط کج و معوج و سه گوش و دایره و خطوط هندسی. برداشت مردم از کوبیسم مطرح شده به وسیله ضیاءپور، در همین حد بود. هنوز هم بر در و پنجره های آهنی برخی منازل قدیمی می توان بقایا و تأثیرات آن کوبیسم موهوم را مشاهده کرد. به یک تثلیث هنری توجه کنید: ۱) ادبیات ۲) موسیقی ۳) نقاشی ادبیات: ذاتاً نهادش به محتوا بیشتر متمایل است تا فرم. عنصر فرم در ادبیات غالباً در درجه دوم اهمیت است، چون حرف می زند، قصه می گوید و سرگرم می کند. موسیقی: موسیقی اما، حتماً در تمامیت «فرم» خود، بر مخاطب سرریز می شود. در موسیقی، برخلاف ادبیات، فرم مهمتر از محتواست. در موسیقی، چون فرم غالب است، فارغ از جریان اندیشه بر آدم اثر می گذارد. آنچنان که اگر با محتوایش نیز ناآشنا باشیم، باز هم کار خودش را می کند. نقاشی: در نقاشی، فرم و محتوا لازم وملزوم یکدیگرند و آنها را باید به یک اندازه به حساب آورد. در نقاشی، درست به این دلیل که باید هردو وجه «فرم» و «محتوا» را شناخت، کمی دیرآشناست. در نقاشی، فرم و محتوا مثل دو بال یک پرنده اند و در این میان «هنر» همان پرواز متعادل دو بال است. اگر هرکدام از این دو بال خوب عمل نکند، پرواز خراب می شود. اساساً نقاشی را نه تنها در ایران، بلکه در همه جای دنیا، دیرتر می شناسند یا خیلی کم می شناسند. می توان گفت که مکتب کمال الملک داریم، اما گفتن این که مکتب سقاخانه هم داشته ایم، خیلی صحیح نیست. «سقاخانه»، البته حرکت خوبی بود درعرصه گرافیک، آنها (نقاشان سقاخانه) حروف و الفبا و عنصر نوشتار را به عنوان نقش و نگار وارد تابلوهایشان کردند. آنها سعی داشتند «اپتیک» optic هم باشند، یعنی سیاه و سفید و تضاد بصری هم داشته باشند. آنها، حتی تحت تأثیر op-art آپ آرت های آمریکایی نیز بودند. زیرک ترهای سقاخانه، مثل ممیز و قندریز، سهمی از گرافیک ملی ایرانی را که خیلی هم زیباست، دزدکی دید می زدند و خیلی قشنگ به کار می بستند. در بین نقاشان این گروه، زنده رودی از همه شیک تر کار می کرد. پیلارام از زنده رودی تقلید می کرد و زنده رودی از او دل خوشی نداشت. هرچند که زنده رودی هم از قندریز تقلید کرده بود. ناصر اویسی از ژازه طباطبایی تقلید می کرد، ناصر اویسی با آبرنگ هایش، کلاژهای فلزی ژازه طباطبایی را تقلید می کرد. این آثار، بیش از آن که «نقاشی» باشند، تقلیدهای خوبی از منابع گرافیک ایرانی بودند. این نوع تقلیدها، خیلی بهتر از تقلید از «مارک توبی» یا «استیوارت دیویس» است. (استیوارت دیویس، عنصر خط و نوشتار را وارد نقاشی هایش کرد). هندی ها، کمی آن طرف تر، بین ایران و چین، ملتی که بسیار بیشتر ازایرانی ها و چینی ها با اروپا بویژه با انگلیس در مراوده و تماس و نیزاستعمار بوده اند، گرافیک امروزی شان، اصلاً کپی از انگلیس و آمریکا و اروپا نیست. هندی ها گرافیک خاص خودشان را پی ریزی کرده اند. یک گرافیک با شناسنامه و شکل و شمایل هندی. آنها یک هنر گرافیک متشخص، هندی و بشدت «نو» دارند. یک گرافیک هندی که از غرب به کل متمایز است. شاگردان کمال الملک، روند روبه رشد بسیارمنطقی و مطابق با زمان را پی گرفتند. محمود اولیا، ازجمله نقاشان آکادمیک- رئالیست ماست. آنقدر «رامبراند» را خوب فهمیده بود که حتی می توان اولیا را رامبراند ایران خواند. در برخی از آبرنگ های علی محمد حیدریان، آثاری به چشم می خورد که بارقه های جذابی از «امپرسیونیسم» را نمایان می سازد. حیدریان و شاگردش محمود جوادی پور، سهم بسزایی در شکل گیری امپرسیونیسم ایرانی داشته اند. یکی دیگر از نقاشان مهم ایرانی که نسل های امروزی کمتر او را می شناسند، یک نقاش آشوری به نام «آندره گوالوویچ» است. گوالوویچ بهترین منظره ساز امپرسیونیستی چشم اندازهای اقلیم ایران است. او را می توان «پیسارو»ی ایران دانست. درباره نفوذ مکتب اکسپرسیونیسم در میان نقاشان ایرانی، باید به برخی از آثار حسین کاظمی اشاره کرد. اما، وقتی از اکسپرسیونیسم سخن به میان می آید نمی توان به تصویرسازی های درخشان مرتضی ممیز در اسطوره «گیل گمش» اشاره نکرد. هانیبال الخاص نیز یک نقاش اکسپرسیونیست به حساب می آید. اما، او فقط یک «اکسپرسیونیست» نیست. الخاص یک صورت امپرسیونیستی را در کنار یک صورت اکسپرسیونیستی می گذارد و با چسب «هانیبال» آنها را وصل می کند. او را شاید یک نقاش «التقاطی» یا Eclectic بتوان به شمار آورد. خودش در این باره می گوید: بیزانس نیز التقاطی از اکسپرسیونیسم، کوبیسم و حتی سوررئالیسم است. مارک شاگال هم همینطور است. بهزاد گلپایگانی (طراح گرافیک)، نخستین کسی بود که به حرف «هـ» فارسی خیره شد و ارزش بصری و ساختمان زیبای آن را به عنوان یک نقشمایه مورد استفاده زیباشناسانه قرار داد. بعدها، پرویز تناولی (مجسمه ساز) نیز از گلپایگانی تقلید کرد و از حرف «هـ» به تندیس های معروف «هیچ» رسید. آن سال ها، یعنی اوایل دهه ۵۰ در محافل هنری می گفتند: اگر بهزاد گلپایگانی با «هـ»هایش به هیچ چیز نرسید، اما پرویز تناولی با «هیچ»هایش به همه چیز رسید. نقاشی ایرانی، از اواخر قرن هفتم هجری قمری، شکل بنیانی خود را سامان داد و در ساختاری شگفت انگیز، راهگشا و الگوی دیگر هنرمندان جهان اسلام شد. از قرن های هشتم و نهم هجری به بعد، هنرمندان ایرانی، شیوه نقاشی ایرانی را تثبیت کردند و پیراستند و به اکناف عالم اسلامی گستردند. با تأثیر و نفوذ عظیمی که آنان از آغاز قرن دهم هجری در همه زمینه های تصویری، از تذهیب و کتاب آرایی و نقاشی و جلدسازی تا خوشنویسی و نساجی و فلزکاری، در امپراتوری تازه تأسیس شده عثمانی باقی گذاشتند، در حقیقت، به طور غیرمستقیم و با واسطه هایی، بنیان اساسی هنر اسلامی این دوران را شکل دادند، از شمال آفریقا تا مصر و شام و جزیرهٔ العرب. به طوری که شیوه هنری موسوم به «ممالیک» که در مصر و شام مطرح بود، پس از آن دیگر دوام چندانی نیافت. در قرن دهم هجری قمری، سلسله گورکانی در هند تأسیس شد. از همین زمان بود که تأثیر و نفوذ هنر ایرانی در هند شدت گرفت و تا قرن هجدهم (میلادی) ادامه یافت. نسلی از هنرمندان بزرگ ایرانی، کسانی چون: «عبدالصمد شیرازی»، «آقا رضا هروی»، «عبدالرشید دیلمی» و بسیاری از ادیبان و شاعران جفادیده، به هند مهاجرت کردند و هنر «عصر مغولان بابری» را در تلفیقی تازه و دلپذیر آراستند و نقاشان بسیاری در آن دیار تربیت کردند و صدها شاعر و معمار و تذهیب گر و صنعتگر و هنرمند را پدید آوردند. چنین شد که از قرن ۹ تا ۱۲ هجری قمری، هنری ظریف و پیچیده و زیبا و بنیان گرفته از ذوق و ابداع و جهان بینی ایرانیان در بیشتر نقاط جهان اسلام منتشر شد. هنری که با زبان شعر و ادبیات فارسی همراه بود. تأثیر ادبیات ایرانی چنان بود که زبان رسمی دربارهای دهلی و باب عالی عثمانی شد و سلطان سلیم عثمانی به فارسی شعر می گفت و سلاطین هند به فارسی می نوشتند. اعتبار و نفوذ هنر و فرهنگ ایرانی تا اواخر قرن ۱۲ هجری قمری در هر دو سو برقرار بود (از سویی اعراب و عثمانی و از سوی دیگر هند)، تا زمانی که سلطه فرهنگ تازه از راه رسیده غربی آغاز شد... عمده ترین حاصل رسمیت یافتن و رواج نقاشی اروپایی در شرق، این نکته است که نقاشی ایرانی، که از قرن ۹ هجری قمری الگوی اصلی نقاشی در جهان اسلام بود؛ از قرن ۱۳ به بعد، اهمیت خود را از دست داد و تبدیل به تلفیقی شد از: ۳ عنصر «ایرانی»، «محلی» و «اروپایی». این تلفیق به وجود آمده نیز به تدریج تا اواخر قرن ۱۹ میلادی جای خود را به یک نقاشی کاملاً به شیوه غربی داد. جهان شرق، از ژاپن تا شمال آفریقا نتوانست جایگزین مناسب و مؤثری در مقابل این «مفهوم تازه»، عرضه کند و تقریباً در همه زمینه ها واداد و گذاشت تا حتی در سنتی ترین و اصیل ترین و شخصی ترین زمینه ها، فرنگی ها و تمدن آنان حرف آخر را بزنند. بدینسان شد که تاریخ ادبیات ما را «ادوارد براون» نوشت و تاریخ نقاشی ما را «بازیل گری»، «بینیون» و «پروفسور پوپ». و اما علت این اثرگذاری تمدن و فرهنگ غربی بر روی شرق، چه بود؟ مهم ترین علت، پویایی فزاینده و شوق مکاشفه جسورانه اروپاییان در قرون ۱۵ و ۱۶ میلادی است. جست وجوی همه جانبه و بی توقفی که در همه زمینه ها آغاز شده بود: در اقتصاد و سیاست به استعمار، در فرهنگ و هنر به ارائه چشم اندازهای نوین و... سرعت گرفتن این روند تاریخی و از آغاز قرن ۱۸ میلادی بیشتر نمایان می شود. آنها سفیران، بازرگانان و کارشناسان را گسیل کردند تا افق های تازه بررسی شوند و به دنبال اینان کشتی های جنگی روانه شدند تا بخش عمده ای از جهان به تصرف اروپاییان درآید. قاره آمریکا را به آسانی تصرف کردند. هند را با پادرمیانی کمپانی هند شرقی غارت کردند... کمی بعد چین را نیز. ایران، ویران شده از جنگ ها و قحطی ها، بعد از سقوط اصفهان دیگر جانی برای سر پا ماندن نداشت. ژاپن را گذاشتند برای نیمه اول قرن بیستم. عثمانی را مجبور کردند تا یا امپراتوری اش را رها کند و «بماند» و یا بنشیند سر جای خودش. از نیمه دوم قرن نوزدهم، نقاشی رنگ و روغنی به شیوه غربی (موسوم به فرنگی سازی) و کپی کاری مرسوم شد و اساتیدی در این شیوه بار آمدند که صاحب مهارت فراوان ـ و خلاقیت اندک ـ بودند. در همین زمان، یا کمی پیش تر، شرقیان خود داوطلبان آموختن شیوه غربی در نقاشی شدند و این طور نیست که همه این تأثیرپذیری و تأثیرگذاری حاصل «توطئه» غربیان باشد. در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی، گروهی از نقاشان ایرانی به اروپا گسیل شدند. مهم ترین آنان «ابوالحسن غفاری صنیع الملک» بود، که شبیه سازی را در حد عالی آموخت و در بازگشت به شاگردانش تعلیم داد. از اوایل قرن بیستم، نقاشان مشرق زمین سعی کردند مسیر تحول و پرحادثه نقاشی اروپایی را (همچنان با تأخیر فراوان) تعقیب کنند. هنرمندان متعددی که در اروپا تحصیل کرده بودند، بازگشتند و به تدریس نقاشی اروپا (و به تعبیر خودشان «نقاشی جهانی») در دانشکده های هنری پرداختند. ● ضرورت خودباوری: پروفسور پوپ آمریکایی با کمک ۷۰ نفر از کارشناسان جهان، کتاب عظیمی در ۱۲ مجلد به نام «بررسی هنر ایرانی» تألیف کرده که عظمت هنر ایران را آشکار می سازد. پروفسور پوپ در کتاب «شاهکارهای صنایع ایران» می نویسد: «نیروی خلاق ایرانیان را در سراسر تاریخ طولانی و پرحادثه آن، به وضوح می توان دید. فراز و نشیب، کامیابی و ناکامی، شکست و یأس، هرگز سرچشمه خلاقیت ایرانیان را نخشکانده است». استعداد و پیشوایی ایرانیان در عالم هنر، مورد تصدیق دانشمندان و کارشناسان جهان است. ایران در ظرف ۶ هزار سال عشق خود را به زیبایی و جمال نشان داده است. اهمیت و وسعت دامنه هنرهای ایران به حدی است که در تمام موزه های بزرگ دنیا، در پاریس و برلن و لندن و نیویورک و سن پترزبورگ و... شعبه مخصوصی برای نمایش آثار هنری ما تأسیس شده است. پروفسور ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبریج انگلیس در نطقی که در فرهنگستان بریتانیا در ۱۲۹۷ شمسی ایراد کرد، گفته است: «در هر رشته از ادبیات عرب ایرانیان مقام برجسته دارند، نه تنها در فلسفه و علوم بلکه در تاریخ و جغرافیا و تفسیر و خداشناسی و ریاضی و حتی در صرف و نحو و لغت و شعر عربی». بیوگرافی نقاشان بزرگ - روزنامه ایران ویرایش و تلخیص:آکاایران تلاش های غلامرضا صباغی هنرمند نابینای میبدی برای حفظ صنایع دستی ایران فانوس روشن امید همیشه در دست هایش قرار داشته است؛ فانوسی که در طول جاده زندگی با نور و گرمای خود، راه را برایش روشن کرده است.
فانوسی که هر روز صبح قبل از آنکه خورشید چشم باز کند، خورشید دلش شده و به چشمان خسته و تاریک او سلام کرده است. این مرد 63 سال است که هر روز صبح با صدای بلند به زندگی سلام می کند. سلام گیرا و بلند او به دستانش توان می دهد و آن وقت است که شعر در آنچه می بافد تجلی می یابد. هنر غلامرضا صباغی مردی که از 5 سالگی بینایی اش را از دست داده گره زدن تارهای امید و تلاش با یکدیگر است. بر زیلوهای رنگارنگ و خوش رنگ بافته شده این مرد وقتی پا می گذاری، استواری و ایمان را با تمام وجود حس می کنی. *حکایت کودکی* دریچه نگاه او با هنر پیوندی عمیق دارد. این پیوند از زمانی که 12 سال بیشتر نداشته آغاز شده است.
«کودکی هایم به سختی گذشته است. به زندگی ام که نگاه می کنم، یک رشته طولانی پر از درد و رنج می بینم. پنج روز بیشتر نداشتم که مادر پس از یک بیماری سخت و جانکاه جان می سپارد و مرا که تنها فرزندش بودم به پدر سپرد. از آن به بعد در کنارم مادربزرگ و پدر قرار داشتند. تا اینکه دو ساله شدم و پدر ازدواج کرد ولی با این حال خواهر و برادرانم که یکی پس از دیگری متولد می شدند بر اثر بیماری جان می سپردند و من تنها بودم.» مرد با یاد کردن از 5 سالگی و کودکی هایش، ناخودآگاه صدایش اوج می گیرد. انگار خودش هم باور دارد که با بسته شدن دریچه نگاه، دریچه ای از نور به قلبش جریان یافته است. «5 ساله که شدم به بیماری آبله مبتلاو به علت کمبود امکانات پزشکی، از دو چشم نابینا شدم. به خوبی به یاد دارم که در آن زمان چقدر اندوه قلبم را می فشرد. در ذهن کوچک خود جای خالی مادر، مرگ خواهران و برادران و سپس نابینایی را مرور می کردم و بغضی بزرگ گلویم را می فشرد.» *روزنه ای به سوی نور* زندگی او پس از آن با تاریکی پیوند خورد. درست 5 سال بعد از آن بود که تنهاتر از قبل شد. 10 سالگی او با ضربه دیگری همراه شد. به قول خودش «پدر» تنها حامی اش از دست رفت.
«مادربزرگ تنها کسی بود که در این دنیای بزرگ برایم باقی مانده بود. با اینکه او توانایی انجام خیلی از کارها را نداشت، اما بودنش برایم نقطه قوتی بود. همان سال ها بود که به فکر افتادم راهی برای خارج شدن از وضعیت سختی که داشتم پیدا کنم. نمی خواستم سربار دیگران باشم. غم و مرگ و جدایی را بارها تجربه کرده بودم می دانستم که روزی مادربزرگ هم خواهد رفت. پس باید چیزی می یافتم که همیشه و در همه حال کنارم باقی بماند.» زندگی ادامه داشت. این را از مرگ مادر و پدر آموخته بود. می دانست که باید روی پاهایش بایستد و با استقامت ادامه دهد. همین شد سرمشق نوجوان 12 ساله نابینا. *گام های بلند* «به کارهای دستی و هنری علاقه داشتم. با اینکه اطرافم را نمی دیدم ولی باهوش و هشیار بودم.
وقتی توسط یکی از آشنایان به یک کارگاه زیلوبافی معرفی شدم، تصمیم گرفتم هر طور شده بیاموزم. همین بود که باعث شد ترقی کنم.» *استاد بزرگ* برای نخستین بار بود که کودکی نابینا در برابرش نشسته بود. استاد می دانست که این هنر با نگاه پیوندی عمیق دارد.
زیبایی رنگ و طرح را نمی شد بدون چشم هدایت کرد. استاد وقتی حیران ماند و نمی دانست به این همه شوق و ذوق کودکانه چگونه بفهماند که حرکت در این مسیر شدنی نیست، شنید: «استاد شفاهی بگویید من در ذهن خود می سپارم. استاد شروع به صحبت کرد و حافظه او شروع به حفظ و ثبت آنچه می شنید.» *پستوی قدیمی* نخستین جایی که او آغاز به کار کرد یک پستوی قدیمی در کنار آغل بود. شرایط سخت بود ولی او شوق داشت که نانی به دست آورد، همین شد که آن اتاق کوچک بال های پروازش شد.
هر هفته که می گذشت دستمزد او بالاتر می رفت. حالاگوشه چارقد مادربزرگ از دستمزدهای او پر از یادگاری شده بود. «کم کم طرح ها و نقشه های خوب را حفظ کرده و اجرا می کرد. روزهای بسیاری می شد که استاد به صحرا می رفت و من به تنهایی در پستوی قدیمی کار می کردم. پس از مدتی استاد وقتی پیشرفتم را دید مرا به عنوان یک استاد حرفه ای در صنعت زیلوبافی معرفی کرد.» *صنعتی قدیمی* زیلو یکی از صنایع دستی بسیار مهم در آن سال ها به شمار می رفت اما اکنون دیگر آن ویژگی را ندارد و کمتر به آن اقبال و توجه می شود.
«با اینکه این هنر کمتر مورد توجه قرار دارد ولی من حاضر نیستم این حرفه را کنار بگذارم. هنوز شوق 14 سالگی ام را حس می کنم وقتی زیلویی 6 متری با دو رنگ قرمز و آبی و طرح گچبری بافتم. زیلوبافی شادی، انرژی و هیجان را در من دوچندان می کند.» 50 سال است که هر روز دستان این مرد در تلاش است. بارها در نمایشگاه های سراسر کشور در مورد اهمیت و حفظ این میراث صحبت کرده است، می گوید:زیلوبافی سخت است. برای موفق شدن در این شاخه از هنر باید عشق و علاقه را در پیش گرفت. با این هنر باید آمیخته شد تا آن را شناخت باید در آن متبلور شوی تا زندگی ات رنگین شود. مرد پس از سال ها هنوز هم همان اشتیاق را دارد؛ اشتیاق آن سال ها، اشتیاق زنده نگه داشتن، اشتیاق حفظ کردن آنچه که دیگر چیزی برایش باقی نمانده است. مرد می خواهد این هنر را حفظ کند. او می داند با این شوق و شور است که انرژی می گیرد. "روزنامه ایران، شماره 5098 به تاریخ 1391/3/21 صفحه 14 (ایستگاه)" |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: مرتضی, محمد حسین, فاطمه, عبدالحسین, افشین, افسانه |
1393 / 2 / 31، 12:09 عصر,
|
|||
|
|||
‿︵‿︵‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵ ‿︵‿︵ استاد محمود فرشچیان«سالها نقاشی نمایانگر اندیشه تفکر شعرا، داستانسرایان، نویسندگان و زینتبخش کتابها بود. ولی نگارگر خود را به محدوده فضای بسته جدول و درون متن کتاب مقید ننمود. نقوش در حواشی پیش رفتند، سروها سرکشیدند و ستیغ کوهها حاشیه را شکافتند، ابرهای دربرگیرنده کوهها به اطراف پراکنده شدند و پرندگان درحاشیه و متن به پرواز درآمده تا بدانجا که خویشاوندی شعر و نوشته درآمیزش با جلوهگری نقش و جلای رنگها اوج فزونتری یافت. همین انس و الفت دیرپای نقاشی ایرانی با ادبیات سبب شد که حال و هوایی رویایی و شاعرانه در فضای این هنر بوجود آید.»
همانگونه که استاد محمود فرشچیان در عبارت فوق اشاره نموده، شیوههایی که میان نگارگران پیشین درایران رواج داشت، بازآفرینی داستانها و اشعار ایرانی بود اشعار شاعران و حکایات سخنوران اغلب بر نقاشی آنان حاکم بود. لیکن محمود فرشچیان نقاشی را از قید شعر رها ساخت. به عقیده وی هر هنرمند باید ذهن و فکر خود را مصوّر کند، آنگونه که ادیبان با واژه و نقاشان با قلم میآفرینند. آنچه که آثار فرشچیان را از سایرین متمایز میسازد، شتابههای مدوّر چشمگیرنده نقاشیهایش است. البته آثار بهزاد، نقاش بزرگ دوره تیموری و سلطان محمد، نقاش بزرگ دوره صفوی، از نخستین نمونههایی هستند که برپایه ساختار زیربنایی دایرهوار تصویر شدهاند، لیکن بنابر نظریه پروفسور الینور سمیز۱، تصویرپردازی مدوّر فرشچیان پویاتر و چهرهها، شاخ و برگها و موجودات افسانهای چنان با یکدیگر در چرخش و پیچ و تاباند که گویی همه در گردابی جای دارند. نقوش این چنینی حتی در قالیکاری و کاشیکاری ایرانی نیز بدایعی را بهوجود آورده است. به عقیده فرشچیان، نقاشی ایرانی هنری است خیالی که از اندیشه نقاش نشأت گرفته نه دیدگاه عینی. در نقاشی سایر کشورها، به عنوان مثال در چین، نهایت قدرت و مهارت درارائه طبیعت بهکار گرفته شده و وجه تمایز آن با نقاشی ایرانی این است که نقاش ایرانی با روح ناخودآگاه و حس قوی ومعنوی انسانی سروکار دارد. فرشچیان درآثار خود به این حس قوی و معنوی میپردازد و طیف گستردهای از حالات وعواطف را ترسیم میکند از جمله حالات درونی انسان، حیوانات، آواز پرندگان، بانگ مرغان و ریزش باران. در اغلب آثار وی تداوم زندگی و طبیعت آشکار است. وی در حقیقت شور زندگی را با قلم ترسیم میکند که در آن زشتیها و زیباییها در کنار هم به چشم میخورند. ● برشی از زندگی محمود فرشچیان متولد ۱۳۰۸ هجری در اصفهان، از دوران کودکی استعداد و علاقه خود را در زمینه نقاشی نمایان کرد. وی دراین باره میگوید: « ۴ سالگی را خوب به یاد دارم. روی زمین مینشستم و نقشهای قالی را روی کاغذ میکشیدم. پدرم هم از این وضعیت راضی بود.» پدر فرشچیان که نماینده فرش اصفهان بود و آثار نفیس را خریداری و جمعآوری میکرد، با مشاهده استعداد فرزندش، وی را به کارگاه نقاشی استاد حاج میرزا آقا امامی برد. « درهمانجا حاج میرزا آقا امامی نقش آهو به من داد و گفت تا از روی آن نقاشی کنم، تا صبح روز بعد حدود ۲۰۰ طرح دراندازهها و جهتهای مختلف کشیدم. برای استاد باورکردنی نبود و از آن به بعد مورد تشویق و تایید ایشان قرار گرفتم.» یکی دیگر از اساتید فرشچیان، استاد عیسی بهادری بود. در زمان نوجوانی فرشچیان، نحوه آموزش متفاوت بوده بنابر قول وی، استاد بهادری مشقهایی ازروی کاشیهای اصفهان را برای شاگردانش تعیین میکرد و طرحهای آنها رابا اصل نقشها مقایسه مینمود. سپس پیش از آنکه آنان رابهطور مستقیم از اشکالهایشان آگاه کند، از آنها میخواست که خود با مقایسه طرح و اصل نقش، اشکالهای خود را بیابند. فرشچیان پس از آموزش نزد استاد امامی و بهادری و فارغالتحصیلی از مدرسه هنرهای زیبا اصفهان، برای گذراندن دوره هنرستان هنرهای زیبا به اروپا سفر کرد و چندین سال به مطالعهی آثار هنرمندان غربی در موزهها پرداخت. بنابر گفته وی در موزههای اروپا، اول کسی بود که وارد موزه میشد با بستهای از کتاب و قلم و درنهایت آخر از همه، خود او بود که از موزه خارج میشد. وی هنر قدیم و معاصر اروپا و آمریکا را به خوبی مطالعه کرده و به عصر بینالمللی هنر خو گرفته، در عین حال وفاداری خود را به نسبت هنر ایران حفظ کرده است. پس از بازگشت به ایران، فرشچیان کار خود را در اداره کل هنرهای زیبای تهران آغاز کرد و به مدیریت اداره ملی و استادی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزیده شد. استاد محمود فرشچیان، هماکنون در نیوجرسی آمریکا ساکن است و سفرهای دورهای و فصلی به ایران دارد. علیرغم اینکه محل سکونت وی در خارج از ایران است، به گفته خودش هیچگاه از ایران دور نبوده، بلکه درحقیقت درآنجا مجالی را برای خلق آثارش فراهم نموده، چرا که در ایران به دلیل شرکت در مراسمها و جلسات متعدد فرصتی برای نقاشی باقی نمیماند. ● مروری بر تعدادی از آثار استاد فرشچیان عمدهی آثار استاد در چندین جلد کتاب بسیار نفیس و ارزنده و نیز در قالب پوستر و کارتهای پستال زیبا به چاپ رسیده است. از آن جمله سه جلد کتاب از آثار وی در زمرهی «برگزیدهی آثار یونسکو» به زیور چاپ آراسته گردیده است. برخی از آثار برجسته استاد عبارتند از: «ضامن آهو»: استاد فرشچیان در مورد نحوه طراحی شمایل امام رضا(ع) در این اثر میگوید: «اول میخواستم امام را از پشت سر طراحی کنم، ولی مقتضیات تابلو ایجاب میکرد که ایشان را از روبرو تصویر نمایم. وقتی به صورت حضرت رسیدم، نتوانستم آنگونه که میخواهم طرح را کار کنم. صورت، روزها و ساعتها دستنخورده ماند. بعدازظهر یک روز، مثل همیشه که هنگام نقاشی وضو میگیرم، وضو گرفتم و رو به مشهد ایستادم و زیارت خاصهی حضرت را خواندم، بعد رفتم سراغ تابلو و قلم را گرفتم و شروع کردم. بدون آنکه قلم را بردارم یا طرح را عوض کنم، صورت را ساختم. وقتی هم که تمام شد دیگر تغییری در آن ایجاد نکردم.» همچنین ایشان در مورد ویژگی این اثر میگوید: «تمام عناصر تشکیلدهندهی تابلوی ضامن آهو و تمام خطوط و پرسوناژهای آن، همه معطوف به وجود امام رضا هستند و تمام منحنیها بهسوی ایشان ختم میشوند. پرسوناژ امام (ع) از لحاظ رنگ و فرم هم طوری قرار گرفته که در فراز بوده و باقی عناصر در فرود باشند. در چهرهی بچه آهوانی که به خدمت حضرت میآیند، حالتی از خوشحالی و شادمانی توأم با احترام دیده میشود، که این احترام بهصورت زانو زدن در برابر امام (ع) متجلی است.» «پنجمین روز آفرینش»: در این تابلو همهی مخلوقات زمینی و آسمانی به ستایش پروردگار مشغولاند. ماهیها و پرندگان واقعی و تخیلی در دریاهای طوفانی شناور و بر آسمان ابری در پروازند. «عصر عاشورا»: استاد در مورد نحوه طراحی این اثر جاویران میگوید: «سه سال پیش از انقلاب روز عاشورا مادرم مرا نصیعت کرد و گفت: بروضه گوش کن تا چند کلمه حرف حساب بشنوی. و من با ایشان گفتم: من اول در اتاقم کاری دارم بعد خواهم رفت. حال عجیبی به من دست داد. وارد اتاق شدم، قلم را برداشتم و تابلوی عصر عاشورا را شروع کردم. قلم را که برداشتم تابلویی شد که الآن هست بدون هیچ تغییری». «طراحی ضریح امام رضا»: این کار هفت سال بهطول انجامید و یادمانی است خجسته در تاریخ فرهنگ و هنر ایران که استاد بهصورت افتخاری انجام داده است. ● نظرات تعدادی از هنرشناسان در مورد کارهای استاد فرشچیان کویچیرو ماتسورا، مدیرکل یونسکو: «استادی او استادی افسونگری است که گذشته، حال و آینده را در جلوهگاهی شکوهمند و والا فارغ از قید زمان بههممیآمیزد.» پرفسور دکتر امبرتو بالدینی، استاد کرسی تاریخ هنر و رئیس دانشگاه بینالمللی هنر فلورانس ایتالیا: «برای دریافت باطنی یا درونی کار فرشچیان دیدی ژرفنگر لازم است و صبری زمانگیر. فرشچیان در حوزهی نقاشی ایرانی یک نقطهی عطف و پدیدهی شگرف بهشمار میآید.» هوانگ جو، نقاش بزرگ چین و ریاست مرکز تحقیقات هنری چین و رئیس موزهی هوانگ پکن: «این امتیازات و ویژگیهای، هنری استاد محمود فرشچیان را بهصورت یکی از چهرههای درخشان هنر نقاشی معاصر درآورده است و از محدود هنرمندان ماندگار ساخته که تنها فرزند زمان خویش نیستند و ارزشیابی آنان فقط به معیارهای زمان و مکان خودشان محدود نمیگردد.» زینچوک، منتقد و هنرشناس موزهی شوچنگو کیف اکراین: «تنها هنرمندی که نشانی از خداوند بخشندهی مهربان دراوست میتواند شاهکارهایی اینچنین بیمانند بیافریند که در آنها کردارهای معنوی و دستاوردهای انسانی، تا این حد محسوس و طبیعی بازتاب یافته است.» پرفسور دکتر برت فراکنر، رئیس کرسی ایرانشناسی، زبان، تاریخ و فرهنگ دانشگاه هامبرگ آلمان: «نقاشی محمود فرشچیان آثاری را نشان میدهد که پیوند تمامعیار با هنر اصیل ایران دارد، اما بیش از آن هنری را نمایان میسازد که متعلق به بشریت و همهی جهان است و به نسل ما میآموزد که هنر او نهتنها متعلق به یک تمدن خاص بلکه بخشی از میراث هنری و فرهنگی جهان بهشمار میرود.» دکتر شیکنو بوکیمورو، رئیس موزهی هنر استانداری هیوکن ژاپن: «فرشچیان در آثارش ابدیت کائنات را به یاری چرخشهای خیرهکننده بازنمایی میکند.» درخشش استاد بر تارک هنر ایران موجب شد که نام ایشان در فهرست چهرههای ماندگار ایران ثبت گردد. از ایزد یکتا برای ایشان سلامتی و کامیابی طلب میکنیم. ● کلام آخر از زبان استاد بماند سالها این نظم و ترتیب ز ما هر ذره خاک افتاده جایی غرض نقشی است کز ما بازماند که هستی را نمیبینم بقایی مگر صاحبدلی از روی رحمت کند بر حال درویشان دعایی ● منتخبی از جوایز ۱۳۷۹: انضمام نام هنرمند در فهرست روشنفکران قرن بیست و یکم ۱۳۷۲: نشان درجه یک هنر ۱۳۶۴: تندیس طلایی اسکار ایتالیا ۱۳۶۳: نشان هنر نخل طلایی ایتالیا ۱۳۶۳: تندیس طلایی اروپایی هنر، ایتالیا ۱۳۶۲: دیپلم آکادمیک اروپا، آکادمی اروپا – ایتالیا ۱۳۶۱: دیپلم لیاقت دانشگاه هنر، ایتالیا ۱۳۶۰: مدال طلای آکادمی هنر و کار، ایتالیا ۱۳۵۲: جایزهی اول وزارت فرهنگ و هنر، ایران ۱۳۳۷: مدال طلای جشنوارهی بینالمللی هنر، بلژیک ۱۳۳۱: مدال طلای هنر نظامی، ایران بیوگرافی نقاشان بزرگ - هفته نامه فروغ ویرایش و تلخیص:آکاایران ‿︵‿︵‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵❀ ‿︵‿︵ ‿︵‿︵ |
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: مرتضی, محمد حسین, محسن سروش, فاطمه, علیرضا۷۱, عبدالحسین, افشین, افسانه |
1393 / 4 / 14، 12:25 عصر,
|
|||
|
|||
دکتر غلامعلی پیمان:افتخار امریکا در سال ۲۰۱۴ دکتر غلامعلی پیمان از سوی بنیاد کارنگی نیویورک به عنوان افتخار امریکا در سال ۲۰۱۴ معرفی شد.این بنیاد همه ساله روز چهارم جولای طی مراسمی شهروندان برجسته ای را که خدمات شایانی به امریکا نموده اند معرفی می نماید که امسال دکتر پیمان به عنوان افتخار سال ۲۰۱۴ امریکا معرفی می شود.با این عنوان دکتر پیمان در ردیف آلبرت انیشتین در امریکا قرار می گیرد.دکتر پیمان که متولد شهر شیراز است در سن ۱۹ سالگی برای تحصیل در رشته پزشکی عازم آلمان گردید و در سال ۱۳۴۱ خورشیدی موفق به کسب مدرک دکترای حرفه ای در رشته پزشکی در دانشگاه دویسبورگ شد. وی در سال ۱۳۴۸ خورشیدی دوره تخصص خود را در رشته چشمپزشکی در دانشگاه اسن آلمان به پایان رساند و سپس به ایالات متحده امریکا رفت و از سال ۱۳۵۰ خورشیدی به عنوان استادیار گروه چشمپزشکی در دانشگاه کالیفرنیا-لس آنجلس مشغول به فعالیت شد. ایشان در حال حاضر استاد دانشگاه آریزونا می باشد.دکتر غلامعلی پیمان دانشمند ایرانی-آمریکایی و از اعضای تالار مشاهیر چشم پزشکی جهان است.مهمترین دلیل شهرت وی ، اختراع عمل جراحی لیزیک است که به کمک آن افراد دارای ضعف بینایی میتوانند بدون استفاده از عینک دید طبیعی خود را بازیابند.وی در دسامبر سال ۲۰۱۲ میلادی برنده مدال ملی فن آوری و نوآوری از سوی باراک اوباما رییس جمهور امریکا شد.او در سال ۱۳۶۸ خورشیدی با ثبت اختراع رسمی جراحی لیزیک انقلاب بزرگی در چشمپزشکی جهان ایجاد نمود و در سال ۱۳۸۴ با نظر بیش از ۳۰۰۰۰ نفر از چشمپزشکان جهان به عنوان یکی از اعضای تالار مشاهیر چشمپزشکی جهان شناخته شد.از وی بیش از ۱۴۹ عنوان اختراع در امریکا به ثبت رسیده است.
کسب این افتخار بزرگ را به جناب آقای دکتر پیمان و جامعه پزشکی کشور تبریک عرض می نماییم. *از طرف اعضاء و مدیریت انجمن آرپی، لبر و اشتارگارت در ایران* |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از سعیده تشکر کردهاند: مرتضی, محمد حسین, فرید, فرزاد, علیرضا۷۱, عبدالحسین, خدیجه |
1393 / 6 / 6، 12:15 عصر,
|
|||
|
|||
.
محمدصادق پیروز چشم پزشک پیشکوست و خیر سلامت
محمدصادق پیروز چشم پزشک پیشکوست و خیر سلامت امروز در آئین بزرگداشت خود به تمام پزشکان این مرز و بوم توصیه کرد: علاوه بر انجام اقدامات پزشکی بر اساس استانداردهای جهانی و نداشتن غرور به عنوان یک آفت پزشکی به ایرانزمین و مردم این سرزمین عشق بورزند چرا که این مردم تاریخ ساز هستند و بزرگان زیادی تقدیم بشریت کردهاند که مایه مباهات و افتخار ایرانیان هستند. وی افزود: ما مردم ایران پایهگذار تمدن بودهایم هر چند که اکنون در برخی زمینهها از برخی از کشورها عقب افتادیم اما با کوشش و اعتقاد به خود خواهیم توانست با جبران نقصها عقبماندگیهای خود را جبران کنیم. محمود جباروند،رئیس بیمارستان فارابی نیز در حاشیه این مراسم درباره اقدامات خیرخواهانه دکتر پیروز گفت: دکتر پیروز در سال 1361 درمانگاهی تأسیس و تحویل شبکه بهداشت لاهیجان داد که هنوز پس از 32 سال همچنان مشغول فعالیت است و به مردم خدمترسانی میکند. وی افزود: او در سال 1363 نیز مدرسهای با نام راستی را احداث کرد که در 300 متر زمین بنا شد و همچنان پابرجاست. جباروند خاطر نشان کرد: او چندی پیش نیز زمینی به وسعت 20 هزار متر مربع را طی قراردادی به دانشگاه علوم پزشکی گیلان واگذار کرد تا بیمارستانی برای خدمترسانی به مردم تأسیس شود که مسئولان قول افتتاح این بیمارستان در هفته دولت را سال 1394، دادهاند. این بیمارستان 160 تختخوابی خواهد بود و تا کنون بیش از 60 درصد ساخت فیزیکی آن انجام شده است. رئیس بیمارستان فارابی افزود: دکتر پیروز همچنین چندی پیش سهامی که در بیمارستان کسری داشت را به بیمارستان فارابی واگذار کردند تا از ارزش این سهام در ساخت ساختمان جدید در بیمارستان فارابی استفاده شود. وی گفت: دکتر پیروز در کنار بسیاری از پزشکان دیگر همواره دستگیر بیماران نیازمند است چنانکه بسیاری از پزشکان این بیمارستان علاوه بر دریافت نکردن هیچ حقالعملی برای جراحی هزینههای برخی بیماران را نیز متقبل میشوند. جباروند افزود: در کل میتوان گفت دکتر پیروز فردی است که زندگی، جان و مال خود را فدای مردم کرده است چرا که معتقد است مردم پناهی جز خداوند ندارند و باید به آنان خدمت کرد و بر اساس همین نگاه نیز هیچگاه به دنبال نام نبوده است و فروتنی خاصی دارد. وی درباره بیمارستان فارابی خاطر نشان کرد: بیمارستان فارابی به عنوان بزرگترین مرکز چشمپزشکی خاورمیانه قدمتی به اندازه دانشگاه تهران دارد و سالانه 700 هزار بیمار به این بیمارستان مراجعه میکنند. در این میان حدود 70 هزار عمل جراحی با بالاترین کیفیت بر روی این بیماران انجام میشود یعنی چیزی در حدود 400 تا 450 عمل در روز. وی افزود: بهترین اساتید و دستیاران پزشکی در بیمارستان فارابی هستند و بهترین امتیازات علمی را دارند و به جرأت میتوان گفت بیشترین مقالات را در مجلات معتبر داخلی و خارجی به چاپ میرسانند. رئیس بیمارستان فارابی خاطر نشان کرد: در رتبهبندی رضایتمندی مراجعان و بیماران این بیمارستان رتبه نخست را در کشور کسب کرده است که این رضایتمندی نسبت به سال گذشته 4 درصد افزایش یافته است و این افزایش رضایتمندی را مدیون اساتید بزرگی همچون دکتر پیروز هستیم که جان و مال و تخصص خود را به مردم هدیه کردهاند. محمد صادق پیروز نیز در حاشیه این مراسم ابراز امیدواری کرد بیمارستان در حال احداث در گیلان تا زمان حیاتش به بهرهبرداری برسد تا گشایش و خدمترسانی این بیمارستان به مردم را به چشم خود ببیند. سهیلا نوروزی خواهرزاده محمدصادق پیروز که همراه با او زندگی میکند در حاشیه این مراسم گفت: دکتر تمام زندگی خود را صرف مطالعه، علماندوزی و پیشرفت ایران کرده است و در اکنون در سن 92 سالگی با تسلط به زبانهای فرانسه و انگلیسی بیشتر اوقات خود در روز را صرف مطالعه میکند. محمد صادق پیروز متولد سال 1302 در لاهیجان است که در سال 1325 درس خود را در دانشگاه تهران را به پایان رسانده است و در سال 1330 دستیار چشمپزشکی بیمارستان فارابی شده است و تخصص خود در چشمپزشکی را در این بیمارستان اخذ کرده است. |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از سعیده تشکر کردهاند: ملیحه, مرتضی, محمد حسین, فرید, عبدالحسین, افسانه |
1393 / 10 / 2، 01:02 صبح,
|
|||
|
|||
زندگینامه امیر کبیر (محمد تقی خان فراهانی)
میرزا محمدتقی خان امیرکبیر فرزند کربلایی قربان بیگ فراهانی در سال ۱۲۲۲ ق در هزاوه فراهان از توابع اراک (سلطان آباد پیشین) متولد شد. کربلایی قربان پدر امیرکبیر در دستگاه میرزا عیسی (میرزا بزرگ) پدر میرزا ابوالقاسم قائممقام سمت آشپزی داشت. مادر امیرکبیر فاطمهسلطان دختر استاد شاه محمدبنا از اهالی فراهان بود. میرزا محمدتقی خان به خاطر هوش و استعداد کمنظیرش از همان دوران نوجوانی مورد توجه میرزابزرگ و سپس قائممقام فراهانی قرار گرفت و به ترتیب به سمت منشیگری آن دو دست یافت و به سرعت مورد توجه قائممقام و عباس میرزا نایبالسلطنه قرار گرفت. اولین تجربه سیاسی میرزامحمدتقی خان همراهی خسرومیرزا فرزند نایبالسلطنه و هیئت همراه او در سفرش به روسیه تزاری بود. این سفر بهدنبال قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در تهران و در شوال ۱۲۴۴ و به منظور عذرخواهی از واقعه قتل گریبایدوف صورت گرفت. میرزاتقی خان طی سالهای آتی بیشازپیش در انجام امور دیوانی و غیره لیاقت و شایستگی نشان داد و در اواخر دوران سلطنت فتحعلیشاه در دستگاه محمدخان زنگنه امیرنظام و پیشکار آذربایجان وارد خدمت شد. چند سال بعد و در ۱۲۵۳ ق میرزا محمدتقی وزیر نظام آذربایجان گردید. میرزا محمدتقی که اینک به امیرنظام ملقب شده بود در ۱۶ شوال ۱۲۵۳ به همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد عازم روسیه شد و در ارمنستان (ایروان) با نیکلای اول تزار روسیه ملاقات کرد. از مهمترین مأموریتهای سیاسی امیرنظام در دوران سلطنت محمد شاه ریاست نمایندگی دولت ایران در کمیسیون صلح ارزنةالروم بود که به عنوان «وکیل تام الاختیار» ایران در ماه صفر ۱۲۵۹ آغاز شد و بهرغم تمام مشکلاتی که بروز کرد پساز چهار سال که از اقامت امیرکبیر در عثمانی سپری میشد قرارداد صلح مطلوبی با عثمانی به امضا رسید. پس از عقد قرارداد صلح در ۱۶ جمادی الثانی ۱۲۶۳ امیرنظام سخت مورد تشویق و تفقد محمدشاه قرار گرفت. امیرنظام که از سالها قبل با ناصرالدین میرزا الفت و نزدیکی پیدا کرده بود پس از فوت محمدشاه مقتدرانه مقدمات و اسباب بر تخت نشستن ناصرالدین شاه را فراهم آورد و در ۱۴ شوال ۱۲۶۴ سلطنت ناصرالدین شاه را اعلام کرد. امیرنظام که با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه منصب صدراعظمی یافته بود در ۲۲ ذیقعده ۱۲۶۴ علاوه بر لقب امیرنظامی به القاب امیرکبیر اتابک اعظم نیز مفتخر شد. امیرکبیر مدت کوتاهی پس از صدارت اصلاحات سیاسی، امنیتی، مالی، اقتصادی و فرهنگی اش را آغاز کرد و در این میان ایجاد امنیت و پایان دادن به شورشها و یاغی گریها و نیز اصلاحات مالی و جلوگیری از اجحافات پیدا و پنهان صاحبان قدرت و نفوذ را در اولویت برنامه های خود قرار داد و مدت کوتاهی پس از صدارت نشان داد که قصد دارد از نفوذ و دخالت بیگانگان (روس و انگلیس) در امور مختلف کشور بکاهد. از جمله اقدامات مهم امیرکبیر پایان دادن و سرکوب شورش محمدحسن خان سالار فرزند اللهیارخان آصف الدوله در خراسان (در نوروز ۱۲۶۶ ق) بود. در همان حال امیرکبیر ضمن نظم بخشیدن بر امور دستگاه سلطنت و حکومت و کنترلی که بر اعمال و رفتار دیوانیان، شاهزادگان، خاندان سلطنت، رجال و صاحبان قدرت و غیره اعمال میکرد اصلاحات گسترده ای در امور اداری کشور به عمل آورد و با ریشهکن کردن بسیاری از مفاسد اداری و مالی در اداره امور کشور نظمی نو پدید آورد؛ بگذریم از این که اقدامات اصلاحی امیرکبیر برخی از مهمترین دیوانیان و صاحبان نفوذ و قدرت را با او دشمن کرد. از دیگر اصلاحات امیرکبیر بازسازی ارتش و قشون و پایهگذاری نظمی نو در نیروی نظامی کشور بود. آگاهان و ناظران امور در همان روزگار از سازمان نظامی جدیدی که امیرکبیر پایه گذاری کرد سخت تمجید و تحسین میکنند. از دیگر اقدامات امیرکبیر ایجاد چاپارخانه، تذکره خانه (اداره گذرنامه)، بنای بازار و تیمچه و سرای امیر در تهران، تأسیس سازمان اطلاعاتی - جاسوسی و خبررسانی و خفیهنویسی بود که در دوران صدارت او بسیار کارآمد عمل میکرد. امیر کبیر همچنین تلاشهای بسیاری برای اصلاحات قضایی و به تبع آن از میان برداشتن رسم بستنشینی انجام داد که در موارد بسیار، روندی انحرافآمیز یافته بود. زندگینامه امیر کبیر (محمد تقی خان فراهانی) از مهمترین اقدامات امیرکبیر تأسیس دارالفنون بود که پس از تلاشهای بسیار در ۵ ربیعالاول ۱۲۶۸و فقط ۱۳ روز قبل از قتل امیرکبیر افتتاح شد. امیرکبیر در همان دوران کوتاه صدارت (۱۲۶۴─ ۱۲۶۸ ق) گامهای استواری برای توسعه اقتصادی و صنعتی کشور و نیز رشد اقتصاد تجاری کشور برداشت و برای مثبت شدن تراز بازرگانی خارجی ایران تلاشهای فراوانی انجام داد. انتشار روزنامه وقایعاتفاقیه، تلاش برای ترجمه و انتشار کتب از دیگر اقدامات امیرکبیر بود. امیرکبیر که خود فردی مذهبی بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانیون کوشید. بهویژه نقش برجسته امیرکبیر در سرکوب شورش باب و از میان برداشتن فتنه بابیه که با محاکمه و اعدام سید علیمحمدباب بهپایان رسید، روابط امیرکبیر و علمای دینی را بیشازپیش تحکیم بخشید. وطندوستی و مخالفت شدید امیرکبیر با نفوذ کشورهای خارجی در ایران، تلاش برای برقراری عدالت و امنیت، جلوگیری از شکنجه و آزار متهمان و مجرمان، جلوگیری از پناهندگی جنایتکاران و مجرمین سیاسی و غیره در سفارتخانههای خارجی و تلاش برای قطع ارتباط جاسوسی - اطلاعاتی اتباع داخلی برای نمایندگان خارجی از دیگر اقدامات اصلاح گرانه امیرکبیر در طول دوران کوتاه (چهار ساله) صدارت بود. امیرکبیر که از همان آغاز صدارت سخت مورد حمایت و اعتماد ناصرالدین شاه قرار گرفته بود در روز جمعه ۲۲ ربیعالاول ۱۲۶۵ با ملکزاده خانم عزتالدوله خواهر تنی شاه ازدواج کرد. تلاشهای اصلاحگرانه امیرکبیر مدتی طولانی تداوم نیافت و در حالی که سیاست خارجی مستقل امیرکبیر و تلاشهای جدی او برای قطع نفوذ و دخالت روس و انگلیس میرفت تا طلیعه آغاز عصر نوینی در کشور شود، توطئههای نمایندگان سیاسی این دو کشور و همگامی بدخواهان پیدا و پنهان داخلی امیرکبیر با سیاست بیگانگان بهتدریج موجبات رنجش و سپس نومیدی و خشم ناصرالدین شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمی و دیگر مشاغل اداری و نظامیاش معزول کرده و به شهر کاشان تبعید کرد. بدین ترتیب با دسیسه بیگانگان و همدستی و خیانت گروهی از عوامل اثرگذار داخلی، ناصرالدین شاه، حاجی علی مراغه ای (حاجب الدوله) را مأمور قتل امیرکبیر کرد. امیرکبیر در محرم ۱۲۶۸ از مقام صدارت عظمی عزل شد و در شب شنبه ۱۸ ربیعالاول ۱۲۶۸ توسط حاجبالدوله در حمام فین کاشان به قتل رسید.
آرپی رفتنی است خود را برای جشن درمان آماده کنید.
|
|||
3 کاربر به خاطر ارسال این پست از ماهان تشکر کردهاند: یاسمن, محمد حسین, افسانه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان