داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 7 / 26، 12:24 صبح,
|
|||
|
|||
زنی حدودا نود ساله را می شناختم که هرگز از هیچ چیز ، ناراحت نمی شد او هیچگاه عصبی نبود،پیوسته آرام و پرنشاط ،همیشه در آرامشی خدایی بود. باهمه کس و همه چیز و حتی خودش در آرامش بود.
از او پرسیدند چگونه می تواند تحت همه شرایط آسوده خاطر باشد؟ زن پاسخ داد: من هر شب کودکی می شوم و قبل از خواب به گوشه ای ساکت و خاموش می روم . در سکوت به خدا فکر میکنم ، همه نگرانی ها ،تشویش ها و مسائل روز را یک یک بردامان خدا می گذارم اگر از کاری که کرده ام یل حرفی که زده ام احساس گناه کنم ، اگر کسی را رنجانده باشم ، این ها را درسکوت به خدا می گویم و از او طلب بخشایش می کنم و بخشایش او را می پذیرم. اگر نگران چیزی باشم ،آن را به خدا می سپارم و رهایش میکنم... اگر احساس تنهایی کنم و یا تصور کنم که کسی مرا دوست ندارد ،همه را به خدا می گویم و آنگاه خدا مرا درآغوش پر مهرش می گیرد. همیشه وقتی که به این ترتیب همه چیز را رها میکنم وبه خدا می سپارم آرامش عظیمی می یابم و همه فشارها ، تشویشها و مصیبت ها ناپدید می شوند. بسیاری از ما می کوشیم که بار مشکلاتمان را به تنهایی تحمل کنیم ویا چاره ای برای آنها بیابیم . همین امروزاین بارها را فرو افکنید .آنها را به خدا بسپاریدو در سکوت مشکلات خود را یک یک به خدا بگویید،دعا کنید تا چاره ای پیدا کنید ، صمیمانه دعا کنید و ایمان داشته باشید که خداوند شما را تنها نمی گذارد... هرروزکه از خواب بیدار می شوید دعا کنید : خدایا ای پناه بی پناهان ، ای خدای بی کسان سکان زندگی خود را به دسته های ایمن تو می سپارم بدین ترتیب خواهید دید که مشکلاتتان نمی توانند بر شما غلبه کنند..
اللهمّ اشفِ کلّ مریض
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از محمد81 تشکر کردهاند: ملیحه, مرتضی, محمد حسین, فرید, علی کوچولو, سکینه, سوزان, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 28 مهمان