داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 8 / 2، 12:49 صبح,
|
|||
|
|||
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفرطرف چپ. به یکی ازسمت راستها گفت: تو کیستی؟ گفت: عقل پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: مغز از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: دل از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا پرسید:جایت کجاست؟ گفت:چشم سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: تو کیستی؟ جواب داد: تکبر پرسید:محلت کجاست؟ گفت مغز گفت: با عقل یکجایید؟ گفت: من که آمدم عقل می رود. از دومی سؤال کرد: تو کیستی؟ جواب داد: حسد محلش را پرسید; گفت: دل پرسید: با مهر یک مکان دارید؟ گفت: من که بیایم، مهر خواهد رفت. از سومی پرسید: کیستی؟ گفت: طمع پرسید: مرکزت کجاست؟ گفت: چشم گفت: با حیا یک جا هستید؟ گفت: چون من داخل شوم، حیا خارج می شود... |
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: یاسمن, ملیحه, مصطفی, مرضیه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, فاطمه, سوزان, بهزاد |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 32 مهمان