1393 / 8 / 3، 05:47 عصر
سلام به دوستان گل خودم
تونل زمان ، من گاهی عجیب به تونل زمان فکر می کنم
دوستان ایا تا به حال فیلمهای تخیلی که مربوط به تونل زمان هست رو دیدید ؟ که قهرمان فیلم یا به گذشته میره یا به اینده ؟حتما دیدید اگر ندیدید الان قصه شو بخونید !
یاسمن به گذشته میرود :
امشب مهمترین و بزرگترین اتفاقی که قراره تو زندگی هر دختری بیفته قراره برای من هم بیفته ! امشب قراره برای من خواستگااااااااااااااااااااااار بیاد! اره قراره همین اقایی که الان همسر منه خواستگاری من بیاد !!!!!!!!!!
وخب دوستان بنده چون از اینده خبر دارم دوست ندارم با این اقا ازدواج کنم چون ماحصل این ازدواج یه دیوه که همون اختاپوسه!
و صد البته مطمئن هستم که اگه خودموبکشم و دو تیکه بکنم واز ارپی برای خانواده ام بگم کسی حرفای منو نمی فهمه و تازه اوضاع بدتر میشه میدونید چرا؟! چون خانواده ام میگن این دختر دیوونه است پس بهتر از دستش خلاص بشیم و بندازیمش توی یقه ی همین اقا ! پس حالا که من از اینده ی منحوسم خبر دارم خودم دست به کار میشم ! دست اقای سروش درد نکنه با اون معجونهایی که بهمون یادداد !
اقای سروش نمیدونسته که این معجونهاش خیلی کاربرد داره و من این جور جاها ازش استفاه خواهم کرد و الا عمرا این چیزها رو بهم یاد میداد
میخوام از مادر شوهر اینده و همسر عزیزم پذیرایی کنم تا دراینده چشماشون کم سو نشه
یک پارچ گنده و عسل ، اب کرفس ، اب هویج ،تخم مرغ ، زرد چوبه ، زعفران وگلاب برای معطر شدن !اینارو همه رو قاطی میکنم و میرم پشت پنجره ی طبقه ی بالا
تا مادر شوهرم و همسرم اینده ام که کت و شلوار بسیار شیکی به تن کردن همراه با همراهان و دسته گل و شیرینی از راه برسن !
وقتی زنگ در و به صدادر بیارن، من از او بالا خوب به خدمتشون میرسم تمام اون معجونو رو سرشون خالی میکنم وایییییییییییییییییییییی چه شود شورش و جیغ به پا میشه و خیابون چهار تا خیابون میشه و حالا مادر بیچاره ی من اگه خودشو بکشه هم صد کیلو طلا هم به من اویزون کنه کسی عروس دیونه ی مالیخولیا نمیخواد! و بدین ترتیب من از دست ارپی و دغدغه هاش رها میشم و سناریوی زندگی من به گونه ای دیگر رقم میخوره !اقای سروش ممنونم بابت معجونهای بلا دور کنتون
و اما اونور سکه
من تو خیابون دارم راه میرم یه دفعه با همسر اینده ام برخورد می کنم بعدش وقتی ایشون رومی بینم ،مثل تو کارتونها که خانمها چشماشونوشهلا می کنن و پلک میزنن من هم به همسر اینده ام نگاه می کنم و قصد فریبشو دارم اما
یه دفعه همسرم یادش میاد که ای وای من این خانم رو جایی دیدم و تمام خاطرات مثل فیلم از جلوی چشماش میگذره و یادش میاد که من براش اختاپوس بچه میارم ! بنابراین یه دفعه تمام خریدهای تودستش و رها کرده و به زمین میریزه و پا به فرار میزاره ..............!
تونل زمان ، من گاهی عجیب به تونل زمان فکر می کنم
دوستان ایا تا به حال فیلمهای تخیلی که مربوط به تونل زمان هست رو دیدید ؟ که قهرمان فیلم یا به گذشته میره یا به اینده ؟حتما دیدید اگر ندیدید الان قصه شو بخونید !
یاسمن به گذشته میرود :
امشب مهمترین و بزرگترین اتفاقی که قراره تو زندگی هر دختری بیفته قراره برای من هم بیفته ! امشب قراره برای من خواستگااااااااااااااااااااااار بیاد! اره قراره همین اقایی که الان همسر منه خواستگاری من بیاد !!!!!!!!!!
وخب دوستان بنده چون از اینده خبر دارم دوست ندارم با این اقا ازدواج کنم چون ماحصل این ازدواج یه دیوه که همون اختاپوسه!
و صد البته مطمئن هستم که اگه خودموبکشم و دو تیکه بکنم واز ارپی برای خانواده ام بگم کسی حرفای منو نمی فهمه و تازه اوضاع بدتر میشه میدونید چرا؟! چون خانواده ام میگن این دختر دیوونه است پس بهتر از دستش خلاص بشیم و بندازیمش توی یقه ی همین اقا ! پس حالا که من از اینده ی منحوسم خبر دارم خودم دست به کار میشم ! دست اقای سروش درد نکنه با اون معجونهایی که بهمون یادداد !
اقای سروش نمیدونسته که این معجونهاش خیلی کاربرد داره و من این جور جاها ازش استفاه خواهم کرد و الا عمرا این چیزها رو بهم یاد میداد
میخوام از مادر شوهر اینده و همسر عزیزم پذیرایی کنم تا دراینده چشماشون کم سو نشه
یک پارچ گنده و عسل ، اب کرفس ، اب هویج ،تخم مرغ ، زرد چوبه ، زعفران وگلاب برای معطر شدن !اینارو همه رو قاطی میکنم و میرم پشت پنجره ی طبقه ی بالا
تا مادر شوهرم و همسرم اینده ام که کت و شلوار بسیار شیکی به تن کردن همراه با همراهان و دسته گل و شیرینی از راه برسن !
وقتی زنگ در و به صدادر بیارن، من از او بالا خوب به خدمتشون میرسم تمام اون معجونو رو سرشون خالی میکنم وایییییییییییییییییییییی چه شود شورش و جیغ به پا میشه و خیابون چهار تا خیابون میشه و حالا مادر بیچاره ی من اگه خودشو بکشه هم صد کیلو طلا هم به من اویزون کنه کسی عروس دیونه ی مالیخولیا نمیخواد! و بدین ترتیب من از دست ارپی و دغدغه هاش رها میشم و سناریوی زندگی من به گونه ای دیگر رقم میخوره !اقای سروش ممنونم بابت معجونهای بلا دور کنتون
و اما اونور سکه
من تو خیابون دارم راه میرم یه دفعه با همسر اینده ام برخورد می کنم بعدش وقتی ایشون رومی بینم ،مثل تو کارتونها که خانمها چشماشونوشهلا می کنن و پلک میزنن من هم به همسر اینده ام نگاه می کنم و قصد فریبشو دارم اما
یه دفعه همسرم یادش میاد که ای وای من این خانم رو جایی دیدم و تمام خاطرات مثل فیلم از جلوی چشماش میگذره و یادش میاد که من براش اختاپوس بچه میارم ! بنابراین یه دفعه تمام خریدهای تودستش و رها کرده و به زمین میریزه و پا به فرار میزاره ..............!