داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 8 / 14، 01:51 عصر,
|
|||
|
|||
از بیل گیتس پرسیدند:از تو ثروتمندتر هم هست؟ گفت:بله، فقط یک نفر! پرسیدند:چه کسی؟ گفت:سال ها پیش در فرودگاه نیویورک بودم. قبل از پرواز، چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد و از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم آمد. دست کردم توی جیبم که آن را بخرم، دیدم پول خرد ندارم...از خرید منصرف شدم. همان موقع دیدم پسر بچه ی سیاه پوست روزنامه فروش گفت:این روزنامه مال خودت. گفتم:آخه من پول خرد ندارم. گفت: برای خودت... و این داستان هم زمان بود با اخراج شدن من از شرکت قبلی که در آن کار می کردم و پی ریزی اولیه برای شرکت مایکروسافت... زمانی که به اوج قدرت رسیدم (بعد از 19 سال)، تصمیم گرفتم آن پسر بچه را پیدا و گذشته را جبران کنم؛ بعد از مدتی جستجو متوجه شدیم که فرد مورد نظر سیاه پوستی مسلمان و دربان سالن تئاتر است. او را به شرکت دعوت کردم و پرسیدم:مرا میشناسی؟ گاه: بله، شما آقای بیل گیتس معروف هستید. ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم:حالا می خواهم جبران کنم. گفت: آقای بیل گیتس،نمی توانی جبران کنی... فرق من با تو در این است که من در اوج نداری بخشیدم،ولی تو در اوج داشتن می خواهی ببخشی؛ و این چیزی را جبران نمی کند.(تشویق)(لبخند) |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: یاسمن, ملیحه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, فرید, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 30 مهمان