1393 / 8 / 16، 12:34 عصر
سلام به همه ی خوبان
دوستان به نظر شما حیوونا خودشون یا بچه شون ارپی میگیرن ؟عمرا" اگه حیوونا ارپی داشته باشن !اخه بعضیا شون تو تاریکی شکار می کنن بنابراین باید دیدشون تو شب عالی باشه
خوششششش به حال هر چی ببر، پلنگ ، شیر و خرسه !!! دیگه غصه ی دید تونلی و رژیم غذایی وتقویت حس لامسه و خط بریل و این جور چیزها رو نمی خورن !دیگه تو خونه شون خانم درفش و خانم پرکینز پیدا نمیشه ! خدایا حالا کار من به کجا رسیده که به خاطر ارپی به حیوونا هم حسودیم میشه !
البته خدا جون من دوست ندارم که پلنگ ، شیر، ببر و خرس بشم !چون اونوقت منم مجبورم برم شکار و می بایست کیلومترها بدوم و بدوم وبدوم تا بتونم شکار کنم و خب خودم میدونم که شکم شکر پنیرِ من با هر چیزی پر نمیشه و دائم باید مشغول کمین کردن و شکار باشم اوه نه این که خیلی سخته !
و در ثانی سرنوشت اون پلنگ ایرانی که شکار چیه اونو گرفته بود وقطعه قطعه اش کرده بود و بعد هم به نشانه ی افتخار عکساشو تو اینترنت گذاشته بود پشتِ منو میلرزونه و جریان اون خرس که توی حوض اب افتاده بود و طناب دور گردنش هم که دیگه بدتر!
دوست دارم پرنده باشم !عقاب و شاهین ، که شکارچی هستن و با روحیات من سازگار نیستن . کرکس و لاشخورهم دوست ندارم باشم ،گرچه نقششون از بعضی ادمهایی که تواین دنیا هست بهتره چون اونا طبیعت روپاکیزه می کنن ، برعکس ما که فاتحه ی طبیعت رو میخونیم، اما در هر صورت من نمیتونم جسد بخورم ! وای چه افکاری تو ذهنم میاد ؟
کلاغها هم که گاها" قالب صابون میخورن ! خب معلومه دیگه پنیرها گرون شدن و قالباشون هم کوچیک شده و پنیر گیرشون نمیاد ! اَه اَه مشمئز کننده است ! همین مونده که صابون هم بخورم !وای در نظر بگیرید که چیزی گیرم نیاد و مجبور بشم صابون بخورم ، اونم صابون گلنار !!!بعد با هر قار قار کردنم از تو دهنم یه حباب صابون بیاد بیرون وای چه شود ! اونوقت من میشم حباب ساز زنده وسیار !اونوقت پسرم که حالا یه جوجه کلاغه با دیدن حال اسفناک مادرش از ترس قالب تهی می کنه ! نه کلاغ که اصلا ،اصلا،اصلا نمیخوام باشم !خداجون فکرشو هم نکن من نمیخوام کلاغ باشم!!!!!!!!
دوست دارم یه پرنده باشم البته به جز کلاغ و لاشخور و اینا ! مثلا یه کبوتر بودم
اخه دیگه شبها چه راحت و بی دغدغه می خوابیدم ،نه از اختاپوس خبری بود و نه از انتظار برای پیشرفت علم !روزها تو اسمون ابی با پسرم پرواز میکردم و شبها هم پسرمو لای پر و بالم میگرفتمووبا هم می خوابیدم ودیگه از کابوس اینده وحشتناک هم راحت میشدم !دیگه لازم نبود دنبال معلم تلفیقی باشم و کتاب درشت خط و.....
دوستان به نظر شما حیوونا خودشون یا بچه شون ارپی میگیرن ؟عمرا" اگه حیوونا ارپی داشته باشن !اخه بعضیا شون تو تاریکی شکار می کنن بنابراین باید دیدشون تو شب عالی باشه
خوششششش به حال هر چی ببر، پلنگ ، شیر و خرسه !!! دیگه غصه ی دید تونلی و رژیم غذایی وتقویت حس لامسه و خط بریل و این جور چیزها رو نمی خورن !دیگه تو خونه شون خانم درفش و خانم پرکینز پیدا نمیشه ! خدایا حالا کار من به کجا رسیده که به خاطر ارپی به حیوونا هم حسودیم میشه !
البته خدا جون من دوست ندارم که پلنگ ، شیر، ببر و خرس بشم !چون اونوقت منم مجبورم برم شکار و می بایست کیلومترها بدوم و بدوم وبدوم تا بتونم شکار کنم و خب خودم میدونم که شکم شکر پنیرِ من با هر چیزی پر نمیشه و دائم باید مشغول کمین کردن و شکار باشم اوه نه این که خیلی سخته !
و در ثانی سرنوشت اون پلنگ ایرانی که شکار چیه اونو گرفته بود وقطعه قطعه اش کرده بود و بعد هم به نشانه ی افتخار عکساشو تو اینترنت گذاشته بود پشتِ منو میلرزونه و جریان اون خرس که توی حوض اب افتاده بود و طناب دور گردنش هم که دیگه بدتر!
دوست دارم پرنده باشم !عقاب و شاهین ، که شکارچی هستن و با روحیات من سازگار نیستن . کرکس و لاشخورهم دوست ندارم باشم ،گرچه نقششون از بعضی ادمهایی که تواین دنیا هست بهتره چون اونا طبیعت روپاکیزه می کنن ، برعکس ما که فاتحه ی طبیعت رو میخونیم، اما در هر صورت من نمیتونم جسد بخورم ! وای چه افکاری تو ذهنم میاد ؟
کلاغها هم که گاها" قالب صابون میخورن ! خب معلومه دیگه پنیرها گرون شدن و قالباشون هم کوچیک شده و پنیر گیرشون نمیاد ! اَه اَه مشمئز کننده است ! همین مونده که صابون هم بخورم !وای در نظر بگیرید که چیزی گیرم نیاد و مجبور بشم صابون بخورم ، اونم صابون گلنار !!!بعد با هر قار قار کردنم از تو دهنم یه حباب صابون بیاد بیرون وای چه شود ! اونوقت من میشم حباب ساز زنده وسیار !اونوقت پسرم که حالا یه جوجه کلاغه با دیدن حال اسفناک مادرش از ترس قالب تهی می کنه ! نه کلاغ که اصلا ،اصلا،اصلا نمیخوام باشم !خداجون فکرشو هم نکن من نمیخوام کلاغ باشم!!!!!!!!
دوست دارم یه پرنده باشم البته به جز کلاغ و لاشخور و اینا ! مثلا یه کبوتر بودم
اخه دیگه شبها چه راحت و بی دغدغه می خوابیدم ،نه از اختاپوس خبری بود و نه از انتظار برای پیشرفت علم !روزها تو اسمون ابی با پسرم پرواز میکردم و شبها هم پسرمو لای پر و بالم میگرفتمووبا هم می خوابیدم ودیگه از کابوس اینده وحشتناک هم راحت میشدم !دیگه لازم نبود دنبال معلم تلفیقی باشم و کتاب درشت خط و.....