داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 8 / 18، 07:52 عصر,
|
|||
|
|||
حدود هزار سال پیش، لیدی گدایوا همسر یکی از بزرگان انگلیس، در اعتراض به افزایش بی رویه ی مالیات برای مردم شهر خود، هر روز به سراغ همسرش می رفت و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند.
همسر او که سیاست و تصمیم های سیاسی خود را بر خواسته ی همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت: اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی و تمام شهر را از سمتی به سمت دیگر بروی، مالیاتها را کاهش خواهم داد. گدایوا اسبش را زین کرد. لباس هایش را بر زمین ریخت. در شهر گفتند: گدایوا در حمایت از مردم، برهنه در میان شهر میگردد! تمام مردم، مغازه ها را بستند و به خانه ها رفتند. پرده ها را کشیدند و با چشمانی اشکبار، منتظر شدند این گردش شوم به پایان برسد. گدایوا به خانه برگشت و مالیات ها کاهش یافت. اسطوره ها، به تنهایی خلق نمیشوند. بلکه در بستری از فهم و شعور و حمایت اجتماعی شکل می گیرند. نمیدانم اگر گدایوا، در این نقطه از تاریخ و جغرافیا، به این بازی تلخ وادار میشد، آیا پنجره ها بسته میشد یا تصاویر او از طریق شبکه های اجتماعی و بلوتوث موبایلها، از دستی به دست دیگر میگشت… . شما چه فکر میکنید؟ |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: ملیحه, مرتضی, محمد حسین, فرید, فاطمه, سوزان, بهزاد |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 24 مهمان