داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 9 / 9، 01:19 صبح,
|
|||
|
|||
نامه ای به خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است كه در زمان ناصرالدینشاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار انسان فقیری بود. شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فكر می افتد كه بالاخره چه باید كرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت روی آورم؟ یا نامهای به شاه نوشته و از او كمك بخواهم؟ یا به امیر المومنین توسل جویم و از فقرم به او شكایت برم؟ سرانجام شب را تا نزدیك سپیده در فكر سپری میكند و به این نتیجه میرسد كه نباید به انسانها مراجعه كنم و تنها راه این است كه نامهای به خدا بنویسم و خواسته های خود را بصورت كتبی از او بخواهم. به همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامهای به درگاه خدای متعال نوشت كه نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان «نامهای به خدا» نگهداری می شود. مضمون نامه: بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا! سلام علیكم اینجانب بنده شما هستم. از آنجا كه شما در قرآن فرموده اید:«و ما من دایه فی الارض الا الله رزقها؛ هیچ موجود زندهای نیست الا اینكه روزی او بر عهده من است» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین. و در جای دیگر قرآن فرمودهاید: «ان الله لا یخلف المیعاد؛ مسلما خدا خلف وعده نمیكند» بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم: - خانهای وسیع - همسری زیبا و متدین - یك خادم - یك كالسكه و سورچی - یك باغ - مقداری پول برای تجارت لطفا پس از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی - حجره شماره 16 - نظرعلی طالقانی نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فكر میكند كه نامه را كجا بگذارم؟ میگوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در سوراخی در دیوار مسجد قایم میكند و با خودش میگوید: حتما خدا پیدایش میكندو به مدرسه بازمیگردد. فردای آن روز، ناصرالدین شاه با درباریها میخواستند به شكار بروند. كاروان او از جلوی مسجد میگذشت. از آنجا كه به قول پروین اعتصامی: نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاك سرگردان ماست ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میكند و نامه نظرعلی را روی پای ناصر الدینشاه میاندازد. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و شكار را كنسل كرده دستور میدهد كاروان به كاخ برگردد. او یك پیك به مدرسه مروی میفرستد و نظرعلی را به كاخ فرامیخواند. وقتی نظرعلی را به كاخ آوردند، دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید: «نامهای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم» و دستور میدهد همه خواسته های نظرعلی یك به یك اجرا شود.
اللهمّ اشفِ کلّ مریض
|
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از محمد81 تشکر کردهاند: ملیحه, مرتضی, محمد حسین, فاطمه, سوزان, سعیده |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 35 مهمان