1393 / 9 / 16، 06:07 عصر
چهارمین جلسه ی بریل
پسرگلم چهارمین جلسه ی بریل هم گذشت . آقای حسینی با کیفی که همیشه همراهش هست امد ومثل همیشه با خنده و شوخی کلاسشو شروع کرد . او با شروع هر کلاس سریع لباسهاشو عوض میکنه ! اره یه طوری عوض میکنه که من و تو متوجه نمی شیم ، از لباسهای یک اقای جوان بیرون اومده و میره تو لباسهای پسرِ نُه ساله و شیطونِ من !
علی به نظرت اون چه جوری میره تو اتاق تو و لباسهای تو رو از توکمدت برمیداره و میپوشه؟ اهان ، این هنر آقای حسینی هست که منم نتونستم ازش سر در بیارم. در هر صورت من هر دو تا شخصیتشو دوست دارم
اون کارتهایی رو که برات درست کردم رو برداشت و بامهارت تمام مشغول آموزش تو شد انگاری داشت با تو بازی میکرد . بعد کم به کم خانم پرکینزروبه وسط بازی آورد خانم پرکینز همون خانم چاق دوست اشتنی خوش اخلاق ! همون خانمی که شبیه پیانو هست
تو شروع به نوشتن یا بهتر بگم تو شروع به نواختن آهنگ کردی ، آهنگ زیبای زندگی ،آهنگ زودودن و پاک کردن تاریکی و آهنگ پیشرفت .آهنگی که به همه یاد آوری می کند که در همه حال شرایط برای پیشرفت خواهد بود اقای لوئیس بریل که ابداع کننده ی نت های این موسیقی دلنواز بود نیز حضور داشت او همیشه بر سر کلاس آموزشی تو و همه ی نابینایان حضور دارد
من حضورلوئی رودر جلسات اموزش بریلت به وضوح احساس می کنم و هر روز بیشتر به بزرگی وعظمت او و خط ابداعیش پی می برم .
بعدش آقای حسینی دستای کوچولوی تو ر و گرفت و گفت : علی چشمهاتو ببند نکنه یه وقت بدجنسی کنی و یواشکی نگاه کنی ، خب حالا باید از چشمهایی که رو دستت داره درست میشه استفاده کنی و اونارو خوب باز کنی تا من ببینم چشمهای دستت قوی ترن یا چشمای توی صورتت !
تو محکم چشمهاتو بستی ودستهای کوچیکتو روی حروف بریل کشیده و شرو ع به خوندن کردی و،هنوز درخوندن بسیار مبتدی هستی انگاری به قول آقای حسینی چشمهای دستت قوی نشدن وبا گذشت زمان اون چشمها ی جدید قوی و قویتر میشن !
جالب اینجاست که بعضی روزها میای انگشتای کوچولوتو به من نشون میدی و میگی : مامان ببین چشماشون دراومده یا نه ؟ آخ که چقدر بعضی وقتا خل میشی علی، عین خودم ! ومن میمیرم برای این خل باز یهای تو.
خلاصه جناب حسینی در جلسه ی چهارم هم چند تا حرف دیگه از الفبای بریل رو بهت یاد دادودر انتها بحث به بچه های سندروم داون وبه دنیای پاک ومعصومانشون کشیده شد
اون می گفت :هر وقت پا توی مدرسه میذاره همه دورش جمع میشن شروع به شادی و جیغ و داد می کنن یکی دستمو می گیره یکی کیفمو می گیره و منو هلم میدن و به دفتر یا کلاس میبرن . می گفت: دنیاشون خیلی قشنگ و دوست داشتنی هست.
اون کمی دلگیر بود ازاینکه عده ای از والدین هنوز به اون سطح از درک نرسیدند که وقتی بچه ای معلول دارند باید اونو بیارن مدرسه ی کودکان استثنایی تا آموزشهای لازم رو ببینن و وارد اجتماع بشن وگفت: خیلیها هنوز بچه های سندرم داون رو قایم می کنند
از گرگهایی گفت ، که پشت کوچه پس کوچه های شهرها منتظر این بچه ها هستن که اونا رو پاره کنن از گرگهایی که از خصیصه ی سادگی و معصومیت این بچه ها برای رسیدن به اهداف شومشون استفاده میکنن اون دلگیر بود از این که با کلی تلاش و زحمت به بچه های سندرم داون آموزش میده که بتونن حداقل از پس خودشون بر بیان وکارها ی شخصی خودشونو انجام بدن اما پس از دوره های آموزشی خانواده ها اونا رو رها می کنن و کار هم براشون نیست بنابراین رها میشن وآواره ی کوچه خیابونها شده وبعضا درگیر مسایل دردناک اجتماعی میشن
آره از دانش آموزی می گفت که بعد ازاتمام دوره ی تحصیلی اونو تو زباله ها در حال گشتن و تجسس دیده بوده از دانش آموزی می گفت که بعد از رفتن از مدرسه درگیر فروش مواد شده و الان زندان هست و ...
اون حرص میخورد که این دانش اموزان بعد از فارغ التحصیل شدن کار نمی تونن پیدا کنن خیلی خندم گرفته بود،اخه تو جامعه ی ما برای افراد سالم وتحصیل کرده کار پیدا نمیشه چه برسه به افرادی که سندرم داون دارن
تو بیمارستانی که من کار میکردم خدمه های بخشمون لیسانسه بودن ، اگه کاری بود خب یه لیسانس نمی اومد خدمه بشه !!!خلاصه شکر دل ایشون هم به نوعی پر بود حق هم داشت ای کاش تو هر شهری برای این بچه ها یه کارگاه یاجایی بود که هنری بهشون آموزش میداد و بعد اونا رو به کار میگرفت چون این بچه ها یقیننا اولین قربانیان اجتماع کثیف ما خواهند بود
شکرکِ من، بعضی از ما آدمها دست حیوون رو هم از پشت بسیتم چون حیوون ، حیوونه و از خصوصیات یک حیوون قابل پیش بینی بودن رفتار اوست. گرگ همیشه گرگه و شیر همیشه شیر. اونها همیشه می دَرند و پاره میکنند ، عقرب اگر سالهای سال بگذرد عقرب است و همانند مار نیش میزند و هر کس در مقابله با گرگ وشیر می داند که احتمال حمله هست و خودش رابرای دفاع آماده میکند اما گاهی ما ادمها لبخندی ملیح برلب داریم و دست دوستی به طرف همنوع خود دراز میکنیم و انچنان لبخند ما اغواگرایانه است که طرف مقابل متوجه تیغ کوچک زهرآگین بین انگشتان ما نمی شود
پسرم این جورآدمها شیطان هستند و شیطان به مراتب از حیوون پست تر است ، شکر من بزرگ شو اما انسان باش ودر عین حال مراقب سایه های شیطانی که این روزهادر اطراف مابسیارند ، نیز باش
آموزش کودکان اسثثنایی حرفه ی شریف و مقدسی هست اما علی جون من دوست ندارم معلم کودکان استثنایی باشم حتی اینو به خود آقای حسینی هم گفتم که کار شما خیلی شریفه اما وقتی در عمقش فرو میری اذیت میشی و این با روحیه ی من سازگار نیست
ای کاش همه ی کودکان سالم و بی نقص متولد میشدند ، آرزویی که فعلا محال است شاید با پیشرفت علم این آرزو جامه ی عمل بپوشد
پسرگلم چهارمین جلسه ی بریل هم گذشت . آقای حسینی با کیفی که همیشه همراهش هست امد ومثل همیشه با خنده و شوخی کلاسشو شروع کرد . او با شروع هر کلاس سریع لباسهاشو عوض میکنه ! اره یه طوری عوض میکنه که من و تو متوجه نمی شیم ، از لباسهای یک اقای جوان بیرون اومده و میره تو لباسهای پسرِ نُه ساله و شیطونِ من !
علی به نظرت اون چه جوری میره تو اتاق تو و لباسهای تو رو از توکمدت برمیداره و میپوشه؟ اهان ، این هنر آقای حسینی هست که منم نتونستم ازش سر در بیارم. در هر صورت من هر دو تا شخصیتشو دوست دارم
اون کارتهایی رو که برات درست کردم رو برداشت و بامهارت تمام مشغول آموزش تو شد انگاری داشت با تو بازی میکرد . بعد کم به کم خانم پرکینزروبه وسط بازی آورد خانم پرکینز همون خانم چاق دوست اشتنی خوش اخلاق ! همون خانمی که شبیه پیانو هست
تو شروع به نوشتن یا بهتر بگم تو شروع به نواختن آهنگ کردی ، آهنگ زیبای زندگی ،آهنگ زودودن و پاک کردن تاریکی و آهنگ پیشرفت .آهنگی که به همه یاد آوری می کند که در همه حال شرایط برای پیشرفت خواهد بود اقای لوئیس بریل که ابداع کننده ی نت های این موسیقی دلنواز بود نیز حضور داشت او همیشه بر سر کلاس آموزشی تو و همه ی نابینایان حضور دارد
من حضورلوئی رودر جلسات اموزش بریلت به وضوح احساس می کنم و هر روز بیشتر به بزرگی وعظمت او و خط ابداعیش پی می برم .
بعدش آقای حسینی دستای کوچولوی تو ر و گرفت و گفت : علی چشمهاتو ببند نکنه یه وقت بدجنسی کنی و یواشکی نگاه کنی ، خب حالا باید از چشمهایی که رو دستت داره درست میشه استفاده کنی و اونارو خوب باز کنی تا من ببینم چشمهای دستت قوی ترن یا چشمای توی صورتت !
تو محکم چشمهاتو بستی ودستهای کوچیکتو روی حروف بریل کشیده و شرو ع به خوندن کردی و،هنوز درخوندن بسیار مبتدی هستی انگاری به قول آقای حسینی چشمهای دستت قوی نشدن وبا گذشت زمان اون چشمها ی جدید قوی و قویتر میشن !
جالب اینجاست که بعضی روزها میای انگشتای کوچولوتو به من نشون میدی و میگی : مامان ببین چشماشون دراومده یا نه ؟ آخ که چقدر بعضی وقتا خل میشی علی، عین خودم ! ومن میمیرم برای این خل باز یهای تو.
خلاصه جناب حسینی در جلسه ی چهارم هم چند تا حرف دیگه از الفبای بریل رو بهت یاد دادودر انتها بحث به بچه های سندروم داون وبه دنیای پاک ومعصومانشون کشیده شد
اون می گفت :هر وقت پا توی مدرسه میذاره همه دورش جمع میشن شروع به شادی و جیغ و داد می کنن یکی دستمو می گیره یکی کیفمو می گیره و منو هلم میدن و به دفتر یا کلاس میبرن . می گفت: دنیاشون خیلی قشنگ و دوست داشتنی هست.
اون کمی دلگیر بود ازاینکه عده ای از والدین هنوز به اون سطح از درک نرسیدند که وقتی بچه ای معلول دارند باید اونو بیارن مدرسه ی کودکان استثنایی تا آموزشهای لازم رو ببینن و وارد اجتماع بشن وگفت: خیلیها هنوز بچه های سندرم داون رو قایم می کنند
از گرگهایی گفت ، که پشت کوچه پس کوچه های شهرها منتظر این بچه ها هستن که اونا رو پاره کنن از گرگهایی که از خصیصه ی سادگی و معصومیت این بچه ها برای رسیدن به اهداف شومشون استفاده میکنن اون دلگیر بود از این که با کلی تلاش و زحمت به بچه های سندرم داون آموزش میده که بتونن حداقل از پس خودشون بر بیان وکارها ی شخصی خودشونو انجام بدن اما پس از دوره های آموزشی خانواده ها اونا رو رها می کنن و کار هم براشون نیست بنابراین رها میشن وآواره ی کوچه خیابونها شده وبعضا درگیر مسایل دردناک اجتماعی میشن
آره از دانش آموزی می گفت که بعد ازاتمام دوره ی تحصیلی اونو تو زباله ها در حال گشتن و تجسس دیده بوده از دانش آموزی می گفت که بعد از رفتن از مدرسه درگیر فروش مواد شده و الان زندان هست و ...
اون حرص میخورد که این دانش اموزان بعد از فارغ التحصیل شدن کار نمی تونن پیدا کنن خیلی خندم گرفته بود،اخه تو جامعه ی ما برای افراد سالم وتحصیل کرده کار پیدا نمیشه چه برسه به افرادی که سندرم داون دارن
تو بیمارستانی که من کار میکردم خدمه های بخشمون لیسانسه بودن ، اگه کاری بود خب یه لیسانس نمی اومد خدمه بشه !!!خلاصه شکر دل ایشون هم به نوعی پر بود حق هم داشت ای کاش تو هر شهری برای این بچه ها یه کارگاه یاجایی بود که هنری بهشون آموزش میداد و بعد اونا رو به کار میگرفت چون این بچه ها یقیننا اولین قربانیان اجتماع کثیف ما خواهند بود
شکرکِ من، بعضی از ما آدمها دست حیوون رو هم از پشت بسیتم چون حیوون ، حیوونه و از خصوصیات یک حیوون قابل پیش بینی بودن رفتار اوست. گرگ همیشه گرگه و شیر همیشه شیر. اونها همیشه می دَرند و پاره میکنند ، عقرب اگر سالهای سال بگذرد عقرب است و همانند مار نیش میزند و هر کس در مقابله با گرگ وشیر می داند که احتمال حمله هست و خودش رابرای دفاع آماده میکند اما گاهی ما ادمها لبخندی ملیح برلب داریم و دست دوستی به طرف همنوع خود دراز میکنیم و انچنان لبخند ما اغواگرایانه است که طرف مقابل متوجه تیغ کوچک زهرآگین بین انگشتان ما نمی شود
پسرم این جورآدمها شیطان هستند و شیطان به مراتب از حیوون پست تر است ، شکر من بزرگ شو اما انسان باش ودر عین حال مراقب سایه های شیطانی که این روزهادر اطراف مابسیارند ، نیز باش
آموزش کودکان اسثثنایی حرفه ی شریف و مقدسی هست اما علی جون من دوست ندارم معلم کودکان استثنایی باشم حتی اینو به خود آقای حسینی هم گفتم که کار شما خیلی شریفه اما وقتی در عمقش فرو میری اذیت میشی و این با روحیه ی من سازگار نیست
ای کاش همه ی کودکان سالم و بی نقص متولد میشدند ، آرزویی که فعلا محال است شاید با پیشرفت علم این آرزو جامه ی عمل بپوشد