1393 / 11 / 21، 11:25 صبح
کودکم هرگز بزرگ مشو !
کودک دلبندم نصیحت مادرت را بپذیر و هرگز بزرگ مشو !
امید من ، ارزوی من ، تمام دلخوشی زندگی من ، هرگز بزرگ مشو و کودک بمان !
چه اصراریست که بهشت کوچک خود را رها کنی و به جهنم بزرگسالان پا نهی ؟
اری بهشتی که می گویند دنیای کودکانه ی توست ، دنیایی سرشار از پاکی و صداقت !
وجهنم اینجاست ، جهنم همین دنیایی است که من در ان زندگی میکنم !
شکرم هرگز بزرگ مشو دنیای تو دنیای مدادهای رنگیست در دنیای تو گاهی خورشید سبز است و گاهی زرد ! اما در دنیای من خورشید هرگز رنگش عوض نمی شود میدانی چرا ؟ چون مدادهای رنگیِ دنیای من اصل نیستند !
کودکم هرگز بزرگ مشو ! چون دنیایِ تویک مداد است ویک پاکن، خطاهای تورا پاکن با صبوری پاک میکند اما در دنیای من خودکار است ! اگر خطا کردی دیگر خطاست و وجوهر خودکار هرگز پاک نمی شود
کودکم هرگز بزرگ مشو در دنیای تو گرگ همیشه گرگ است و شنل قرمزی را میخورد ! اما دردنیای من نقشها به آسانی عوض میشوند مترسک مزرعه با کلاغ دوست میشود وتو نه میتوانی ماهیت کلاغ را بشناسی و نه ماهیت مترسک را !
کودکم در دنیای قشنگ تو قهرها چه کوتاهند! قهر تو تنها یک دقیقه است اما در دنیای من کینه و عداوت گاهی تا لب گور با ما هستند !
کودکم در دنیای تو آرزوها چه دوست داشتنی و دست یافتنی است ! خواسته ی تو مدادهای رنگی است ، خواسته ی تو کتابهای داستان است !
خواسته ی تو چسب زردی است که حبیب هم کلاسیت با آن کتابهایش را جلد کرده است !
خواسته ی تو مداد تراشهای جورواجوراست !
خواسته ی تو مرغی ایست که درون فر میگذارم !
خواسته ی تمام شدن فصل زمستان وفرا رسیدن بهار است تا دوباره یه شکم سیر بستنی بخوری !
خواسته ی تو رفتن به پارک است و تاب و سرسره !
خواسته ی تو بازی فوتبال است !
اما خواسته ی من پایان جنگ مذاهب است ! پایان سیاتهای دروغین بزرگمردان ! به نتیجه رسیدن مذاکرات هسته ای خواسته ی من صلح است ،صلح جهانی است ! خواسته ی من اندکی ارامش است !!!
نازنینا شبها که سر بر روی متکای خوشگلت میگذاری چه زود به خواب ناز میروی ! در دنیای تو متکاها نیز مهربانند آنها برات لالایهای کودکانه میخوانند !
اما دردنیای من متکاها نیزنامهربانند! آنها استاد دل آشوبگی و سخنوری اند تا سکوت و تاریکی شب فرا میرسد ، جناب متکا شروع به بالا و پایین کردن میکند به گذشته میرود به اینده میرود ، به هر کجا که دلش بخواهد! مدتهاست که من از این سیر و سفر متنفرم اما او به زور دست مرا گرفته و باخود میکشاند !
توبادراغوش گرفتن سگ عروسکیِ خا ل خالیِ نرمت به خواب میروی ! و من با قرصهای خواب !
تو با کتابهای داستانی که هر شب من برایت میخوانم به سرزمین رویاها میروی ! به سرزمین جک و لوبیای سحرآمیز و اغلب پایان داستانهای دنیای تو چه زیبا تمام میشوند !گرگ توسط شکارچی کشته میشود و شکمش را پاره میکنند وشنگول و منگول از شکم گرگ خارج میشوند و...
اما در دنیای من داستانها پایانشان چندان خوشایند نیست ، پسری معتاد میشود ،دختری فراری میشود و گاهی قاتلی پیدا میشود! و ....
کودکم هرگز بزرگ مشو! در دنیای تو معلمها چه مهربانند آنها عاشقانه تورادوست دارند و خطاهای تو را دوستانه گوشزد میکنندو می گذرند ! اما در دنیای من آموزگار دیگریست آموزگاری بیرحم که به آن روزگار میگویند. از او هرگز نمیتوانی نرمش و بخشش طلب کنی چون سرد است و بیروح!
کودکم هرگز بزرگ مشو ! بغضهای کودکانه ی تو با اشکِ تو می ترکند و خالی می شوی اما در دنیای من بعضی از بغضها با دریا دریا اشک هم هر گز خالی نمیشوند !
خدای دنیای کودکی تو ، خدای مهربانی وعشق و صفاست ، خدایی است که در اسمانهاست ، خدایست که به قول خودت به تو دست و پا و چشم ودهن داده است ، خدای تو خدای بهشت است خدای دنیای تو یکی است و تو هر گز سردر گم نخواهی شد اما در دنیای من خدایی است که به گروهی دستور میدهد یک انسان را در قفس گذاشته و زنده زنده بسوزانند !!!
در دنیای من خدایان متعددیست ! خدایِ یکی مهربان است و بخشنده و خدایِ یکی ظالم و بیرحم ومن از تعدد خدایان سردرگم !
نازنینا کودک بمان ! چون در دنیای کنونی تو پدر قهرمان توست و مادر فرشته ی آسمانیِ تو !
اما در دنیای من فاصله ی بین والدین و نسل جوان وحشت آور است هر دو نسل ازدرک هم عاجزند !
کودکم هرگز بزرگ مشو! در دنیای تو عصر یخبندان لحظات خوش و مفرحی را برای تو رقم میزند اما در عصر یخبندان دنیای من عاطفه ها خشکیده اند و عشق ها مرده اند !
هرگز بزرگ مشو ! عصر تکنولوزی برای تو بازیهای کامپیوتری را به همراه آورده است اما همین عصر تکنولوژی برای من لختی و عریانی و بی بندو باری !
تو از بازیهای کامپیوتری عصر جدید غرق شادی میشوی و من از بازیهای عصر جدید دچار سر درگمی و بهت زدگی !
کودکم ، کودک بمان عطر تن تو بوی معصومیت میدهد بوی صداقت میدهد بویِ بهشت میدهد ، عطر تن تو برای من سُکر آورست !
وای وای وای لحظاتی که تو در آغوش منی من در بهشتم ! فارغ از دغدغه ها، فارغ هر چه غم است ! کودکم همیشه کودک بمان !
کودکم در دنیای تو اختاپوس نیز با همه ی رذالتش مهربانتر است ! او به گونه ای از چشمان زیبا و معصوم تو تغذیه میکن که تو وجودش را آنطور که باید حس نمی کنی ! اما در دنیای من اختاپوس خدیجه و سایر دوستان را سخت می آزارد !
ساعتها گفته بود م عجله کنید ! گفته بودم منتظرم ، منتظر رسیدن رایحه ی درمان ! من اشتباه کردم !
ساعتها از حرکت بایستید من میخواهم پسرم در بهشت کوچکش باقی بماند !
ساعتها زمان را نگهدارید من میخواهم شکر پنیرم برای همیشه نه ساله بماند !
ساعتها از حرکت بایستید گذر زمان شکرم را از من میگیرد و من بدون او اکسیژن برای تنفس ندارم !
کودک دلبندم نصیحت مادرت را بپذیر و هرگز بزرگ مشو !
امید من ، ارزوی من ، تمام دلخوشی زندگی من ، هرگز بزرگ مشو و کودک بمان !
چه اصراریست که بهشت کوچک خود را رها کنی و به جهنم بزرگسالان پا نهی ؟
اری بهشتی که می گویند دنیای کودکانه ی توست ، دنیایی سرشار از پاکی و صداقت !
وجهنم اینجاست ، جهنم همین دنیایی است که من در ان زندگی میکنم !
شکرم هرگز بزرگ مشو دنیای تو دنیای مدادهای رنگیست در دنیای تو گاهی خورشید سبز است و گاهی زرد ! اما در دنیای من خورشید هرگز رنگش عوض نمی شود میدانی چرا ؟ چون مدادهای رنگیِ دنیای من اصل نیستند !
کودکم هرگز بزرگ مشو ! چون دنیایِ تویک مداد است ویک پاکن، خطاهای تورا پاکن با صبوری پاک میکند اما در دنیای من خودکار است ! اگر خطا کردی دیگر خطاست و وجوهر خودکار هرگز پاک نمی شود
کودکم هرگز بزرگ مشو در دنیای تو گرگ همیشه گرگ است و شنل قرمزی را میخورد ! اما دردنیای من نقشها به آسانی عوض میشوند مترسک مزرعه با کلاغ دوست میشود وتو نه میتوانی ماهیت کلاغ را بشناسی و نه ماهیت مترسک را !
کودکم در دنیای قشنگ تو قهرها چه کوتاهند! قهر تو تنها یک دقیقه است اما در دنیای من کینه و عداوت گاهی تا لب گور با ما هستند !
کودکم در دنیای تو آرزوها چه دوست داشتنی و دست یافتنی است ! خواسته ی تو مدادهای رنگی است ، خواسته ی تو کتابهای داستان است !
خواسته ی تو چسب زردی است که حبیب هم کلاسیت با آن کتابهایش را جلد کرده است !
خواسته ی تو مداد تراشهای جورواجوراست !
خواسته ی تو مرغی ایست که درون فر میگذارم !
خواسته ی تمام شدن فصل زمستان وفرا رسیدن بهار است تا دوباره یه شکم سیر بستنی بخوری !
خواسته ی تو رفتن به پارک است و تاب و سرسره !
خواسته ی تو بازی فوتبال است !
اما خواسته ی من پایان جنگ مذاهب است ! پایان سیاتهای دروغین بزرگمردان ! به نتیجه رسیدن مذاکرات هسته ای خواسته ی من صلح است ،صلح جهانی است ! خواسته ی من اندکی ارامش است !!!
نازنینا شبها که سر بر روی متکای خوشگلت میگذاری چه زود به خواب ناز میروی ! در دنیای تو متکاها نیز مهربانند آنها برات لالایهای کودکانه میخوانند !
اما دردنیای من متکاها نیزنامهربانند! آنها استاد دل آشوبگی و سخنوری اند تا سکوت و تاریکی شب فرا میرسد ، جناب متکا شروع به بالا و پایین کردن میکند به گذشته میرود به اینده میرود ، به هر کجا که دلش بخواهد! مدتهاست که من از این سیر و سفر متنفرم اما او به زور دست مرا گرفته و باخود میکشاند !
توبادراغوش گرفتن سگ عروسکیِ خا ل خالیِ نرمت به خواب میروی ! و من با قرصهای خواب !
تو با کتابهای داستانی که هر شب من برایت میخوانم به سرزمین رویاها میروی ! به سرزمین جک و لوبیای سحرآمیز و اغلب پایان داستانهای دنیای تو چه زیبا تمام میشوند !گرگ توسط شکارچی کشته میشود و شکمش را پاره میکنند وشنگول و منگول از شکم گرگ خارج میشوند و...
اما در دنیای من داستانها پایانشان چندان خوشایند نیست ، پسری معتاد میشود ،دختری فراری میشود و گاهی قاتلی پیدا میشود! و ....
کودکم هرگز بزرگ مشو! در دنیای تو معلمها چه مهربانند آنها عاشقانه تورادوست دارند و خطاهای تو را دوستانه گوشزد میکنندو می گذرند ! اما در دنیای من آموزگار دیگریست آموزگاری بیرحم که به آن روزگار میگویند. از او هرگز نمیتوانی نرمش و بخشش طلب کنی چون سرد است و بیروح!
کودکم هرگز بزرگ مشو ! بغضهای کودکانه ی تو با اشکِ تو می ترکند و خالی می شوی اما در دنیای من بعضی از بغضها با دریا دریا اشک هم هر گز خالی نمیشوند !
خدای دنیای کودکی تو ، خدای مهربانی وعشق و صفاست ، خدایی است که در اسمانهاست ، خدایست که به قول خودت به تو دست و پا و چشم ودهن داده است ، خدای تو خدای بهشت است خدای دنیای تو یکی است و تو هر گز سردر گم نخواهی شد اما در دنیای من خدایی است که به گروهی دستور میدهد یک انسان را در قفس گذاشته و زنده زنده بسوزانند !!!
در دنیای من خدایان متعددیست ! خدایِ یکی مهربان است و بخشنده و خدایِ یکی ظالم و بیرحم ومن از تعدد خدایان سردرگم !
نازنینا کودک بمان ! چون در دنیای کنونی تو پدر قهرمان توست و مادر فرشته ی آسمانیِ تو !
اما در دنیای من فاصله ی بین والدین و نسل جوان وحشت آور است هر دو نسل ازدرک هم عاجزند !
کودکم هرگز بزرگ مشو! در دنیای تو عصر یخبندان لحظات خوش و مفرحی را برای تو رقم میزند اما در عصر یخبندان دنیای من عاطفه ها خشکیده اند و عشق ها مرده اند !
هرگز بزرگ مشو ! عصر تکنولوزی برای تو بازیهای کامپیوتری را به همراه آورده است اما همین عصر تکنولوژی برای من لختی و عریانی و بی بندو باری !
تو از بازیهای کامپیوتری عصر جدید غرق شادی میشوی و من از بازیهای عصر جدید دچار سر درگمی و بهت زدگی !
کودکم ، کودک بمان عطر تن تو بوی معصومیت میدهد بوی صداقت میدهد بویِ بهشت میدهد ، عطر تن تو برای من سُکر آورست !
وای وای وای لحظاتی که تو در آغوش منی من در بهشتم ! فارغ از دغدغه ها، فارغ هر چه غم است ! کودکم همیشه کودک بمان !
کودکم در دنیای تو اختاپوس نیز با همه ی رذالتش مهربانتر است ! او به گونه ای از چشمان زیبا و معصوم تو تغذیه میکن که تو وجودش را آنطور که باید حس نمی کنی ! اما در دنیای من اختاپوس خدیجه و سایر دوستان را سخت می آزارد !
ساعتها گفته بود م عجله کنید ! گفته بودم منتظرم ، منتظر رسیدن رایحه ی درمان ! من اشتباه کردم !
ساعتها از حرکت بایستید من میخواهم پسرم در بهشت کوچکش باقی بماند !
ساعتها زمان را نگهدارید من میخواهم شکر پنیرم برای همیشه نه ساله بماند !
ساعتها از حرکت بایستید گذر زمان شکرم را از من میگیرد و من بدون او اکسیژن برای تنفس ندارم !