1393 / 11 / 28، 12:53 عصر
روزگاری خانه هامان سرد بود
تهیه ی نفت زمستان درد بود
یک چراغ والورو یک گرد سوز
زیر کرسی با لحافی دست دوز
خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم میاسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود
روی خوش در خانه بی اندازه بود
عمر بعضی در صف کپسول رفت
بعضیا هم درصف نامرد نفت
گر برای مرد زن نامرد بود
صد تفاوت بین زن تا مرد بود
آن قدیما عاشقی یادش بخیر
عطر و بوی رازقی یادش بخیر
عصر پست و تلگراف و نامه بود
روزگار خواندن شه نامه بود
قلبهامان اندک اندک سرد شد
رنگ و روی زندگیمان زرد شد
تبلت و همراه و لب تابی نبود
عصر دلتنگی و بی تابی نبود
یادش بخیر یاسمن جان کلمات شما مرا هم به گذشته برد به خانه کاه گلی مادربزرگم به دویدن از روی برپچن ها و خندیدنهای بی بهانه یادم است یک جوجه داشتیم وقتی مردش اون رو پای درخت سیب دفن کرده بودیم فکر می کردیم تفاوتی با ادمها ندارد و برایش گل می بردیم یاد درست کردن لواضکهای ترش بخیر یاد ناخنک زدنهای دزدکی مان و صدای مادربزرگ که بگذارید درست شود و دویدن و خندیدنهایمان.یاد چیدن گلهای افتابگردان و دور هم نشستنهایمان که مادربزرگم به ما یک چوب می داد تا بر روی گلها بزنیم تا دانه هایش بیاید بیرون و چقدر سر همین مسابقه دادیم و اخر روز خسته از تمام بازی ها با لبخند مهربان مادربزرگ و نان تازه ای که در تنور پخته بود ما را مهمان میکرد یاد تمام ان تابستنها بخیر
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ