داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 5 / 12، 03:21 عصر,
|
|||
|
|||
شیخ احمد جامى بر بالاى منبر گفت : مردم هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. ناگهان زنى فرياد زد: اى مرد! ادعاى بيهوده نكن! خداوند رسوايت خواهد كرد.هيچ كس جز على (ع) نمى تواند بگويد كه پاسخ تمام سؤالات را مى داند شيخ گفت : اگر سؤ الى دارى بپرس !
زن گفت : مورچه اى كه بر سر راه سليمان نبى آمد، نر بود يا ماده ؟ شيخ گفت : آيا سؤ ال ديگرى نداشتى اين ديگر چه سؤ الى است ؟ من كه نبوده ام ببينم نر بوده يا ماده . زن گفت : نيازى نيست كه تو بوده باشى ، اگر با قرآن آشنايى داشتى مى دانستى . در سوره نمل آمده كه "قالت نمله" مشخص میشود مورچه نر بوده است يا ماده . مردم به جهل شيخ و زيركى زن خنديدند. شيخ گفت : بگو اى زن آيا با اجازه شوهرت در اينجا هستی يا بدون اجازه ؟ اگر با اجازه آمده اى كه خدا شوهرت را لعن كند و اگر بى اجازه آمده خدا خودت را لعن كند. زن گفت : بگو ببينم آيا عايشه با اجازه پيامبر به جنگ امام زمان خود على (ع) آمده بود و يا بدون اجازه ؟ پس شيخ بيچاره نتوانست جواب گويد و از منبر به زير آمد و به منزل رفت و چند روزى از غصه رسوايى بيمار شد الغدير، ج 11، ص 395 |
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: ملیحه, معصومه, مرتضی, محمد حسین, فرید, فاطمه, سوزان, خدیجه, افسانه, اراز |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 19 مهمان