من و معلولیتم
|
1394 / 3 / 24، 04:01 عصر,
|
|||
|
|||
نابینایی که پزشکی خواند
انسان موجودیست بدون محدودیتها و این محدودیتها چیزهاییست که ما در ذهن خودمان فقط می سازیم
فرزاد طیّباتی در سال 1341 متولد شد، در سه سالگی به علت نزدیک بینی استفاده از
عینک را آغاز کرد و چند سال بعد به علت ضربه ای که به سرش وارد آمد به مشکل بینایی
دچار شد. در دوازده سالگی به علت پارگی شبکیه، بینایی خود را از دست داد و از آن
زمان در آموزشگاه شهید محبی با کوشش وصف ناپذیری به ادامه تحصیل پرداخت و در رشته ی
اقتصاد دیپلم گرفت. فرزاد طیباتی دوره ی اپراتوری تلفن را در دوره ی دبیرستان فرا
گرفت و پس از فراغت از تحصیل به عنوان اپراتور تلفن به استخدام بانک تجارت در آمد.
وی در حدود دویست شماره تلفن را که باید به طور مرتب با آنها تماس برقرار می کرد،
به خاطر سپرد و در کارش بسیار منظم و دقیق بود و این امر موجب شد تا رضایت مدیران
مربوط را جلب کند و همواره مورد تشویق قرار گیرد.
فرزاد طیباتی همزمان به یادگیری زبان انگلیسی پرداخت و در سال 1363 به پیشنهاد یکی
از متخصصان برای درمان به آمریکا سفر کرد. وی اظهار می دارد که طی این سالها با یک
آرزوی بزرگ کلنجار می رفتم و آن آرزوی پزشک شدن بود، اما به ظاهر، نابینایی من
امکان رسیدن به این آرزو را ازمن گرفته بود. پس از مدتها تفکر،سرانجام تصمیم گرفتم
که پزشک شوم و برای رسیدن به هدفم تلاش زیادی را شروع کردم. به همین منظور در
کلاسهای نابینایان ثبت نام کردم و دوره های ماشین نویسی و رایانه را گذراندم.در سال
1367 پس از کسب اجازه ی اقامت در آمریکا، موفق شدم در دانشگاه ثبت نام کنم. دکتر
فرزاد طیباتی می افزاید: با عزمی پولادین، تحصیل در دانشگاه را شروع کردم، در ابتدا
به دلیل نابینایی به من توصیه شد که واحدهای کمتری بگیرم. اما من مصمم بودم هر چقدر
هم سخت باشد، پزشک شوم. علوم پایه را از ابتدا شروع کردم. درس شیمی را از شناخت
ابزار تا بیوشیمی در مدت دو سال و نیم خواندم. در این راه، مشکلاتی داشتم و نخستین
مشکل من درس خواندن با بینایان در یک کلاس بود. چون دیپلمه اقتصاد بودم از درس شیمی
وحشت داشتم؛ بسختی تلاش می کردم؛ انگیزه ی قوی و میل به موفقیت در دسترسی به هدف
مقدسم به من چنان نیرویی می داد که در گذشته آن را تجربه نکرده بودم.
در ترم اول با دقت به مباحث استاد گوش می دادم. او مطالب را غافل از اینکه نابینایی
نیز در کلاس حضور دارد بر روی تخته کلاس می نوشت. آن ترم نمره هایم در حد متوسط
بود. در ترم دوم که واحدهای آزمایشگاهی داشتم با مشکل بزرگی مواجه شدم؛ زیرا شیوه ی
یادگیری این درسها از راه مشاهده بود. این مشکل را با استفاده از توضیحات و توصیف
دوستانم از واکنشها از میان برداشتم. دوستانم واکنش را می دیدند و برایم تشریح می
کردند. من هم صحبتها را ضبط می کردم تا مجددا گوش کنم. در ترمهای بعد، دروس فیزیک و
بیولوژی را فرا گرفتم تا به شیمی پیشرفته رسیدم. به خاطر دارم نخستین روزی که به
کلاس شیمی پیشرفته رسیدم کمی دیر شده بود. در را باز کرده وارد کلاس شدم. استاد که
متوجه نابینایی من شده بود، گفت که کلاس را اشتباه آمده اید و سپس از من سوال کرد
به کدام کلاس می خواهی بروی؟ و من به شماره ی همان کلاس اشاره کردم. استاد که برای
اولین بار با یک دانشجوی نابینا برخورد کرده بود، متعجب شد اما هنگامی که اشتیاق
مرا برای تحصیل دید، در طول ترم مرا یاری کرد. یکی دیگر از مشکلات من استفاده از
کتابهای درسی بود. تا آن زمان کتابهای پزشکی به خط بریل تبدیل نشده بود. برای حل
این مشکل از دوستانم خواهش کردم تا مطالب کتاب را بخوانند و من صدای آنها را ضبط
کنم. بدین ترتیب با گوش دادن به نوار مطالب درسی را فراگرفتم.
در آزمایشگاه شیمی پیشرفته مشکل داشتم؛ زیرا مواد قوی تر را به کار می بردیم و
نابینایی من خطر آنها را مضاعف می کرد. این مرحله را نیز به یاری دوستان با ارزشم
از سرگذراندم. آنها ترکیب مواد را انجام و واکنشها را برایم شرح می دادند.در آن ترم
در درس شیمی به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شدم و لوح تقدیر دریافت کردم. در درس
شیمی آلی مجبور بودم اتمها را بشناسم. اما مشکل بزرگم این بود که قادر به دیدن
تصویرهای اتمها نبودم. گذراندن این واحدها را مدیون کمکهای استاد گرانقدر هستم. او
که علاقه ی وافر مرا به آموختن می دید، مولکولها را از میخ و چوب برایم می ساخت و
به من می داد و بعد از شناسایی دانه دانه مولکولها آنها را برایم شرح می داد. پس از
مدتی به درجه ی کمک استادی رسیدم و کلاسهای ترمهای پایین تر را تدریس می کردم. به
خاطر دارم که حضور یک استاد نابینا همواره باعث تعجب تمام دانشجویان و کارکنان
دانشگاه می شد.
درس فیزیک را هم با بهره گیری از حس و ابتکار پیش بردم. فقط در قسمت نور مشکل
داشتم. در بیولوژی که به بینایی احتیاج مبرم داشتم تا بتوانم از میکروسکوپ استفاده
کنم از دوستان و دانشجویان هم دوره ی خود خواهش می کردم که هرچه را زیر میکروسکوپ
می دیدند با خمیر برای من درست کنند. خمیر را لمس و توضیحات آنان را ضبط می کردم تا
بعدها برای خود تکرار کنم و اینگونه بیولوژی را فراگرفتم. دکتر فرزاد طیباتی در
مورد تشریح می گوید:
نخستین بار که در کلاس تشریح حاضر شدم از جنازه ای که در اختیارم گذاشته بودند وحشت
داشتم. استاد به من اجازه نداد که از دستکش استفاده کنم و برای آنکه ترس مرا از بین
ببرد، سینه جنازه را شکافت و برای اینکه دست خود را نکِشم دست خود را روی دستم قرار
داد.
اوایل کار، هنگامی که از اتاق تشریح خارج می شدم نمی توانستم چیزی بخورم. کم کم
عادت کردم. از استاد خواستم تا اجازه دهد مانند بینایان از دستکش استفاده کنم، اما
مخالفت کرد و گفت با دستکش نمی توانی مویرگها را تشخیص دهی. شناسایی عصبها،سرخرگها،
سیاهرگها و مویرگها را با ابتکار خاصی به انجام رساندم. سرخرگها را از صدای خاصی که
زیر دستم احساس می کردم تشخیص می دادم و اعصاب را از سختی آن. در بافت شناسی که
مجبور به دیدن بافتهای مختلف در زیر میکروسکوپ بودم از آنهایی که قطعه ای از یک
بافت را در زیر میکروسکوپ دیده بودند، می خواستم با خمیر آن را برایم بسازند. برای
تشخیص رنگ بافتها از آنها خواستم رنگ قرمز را برجسته کنند و رنگ سفید را گود و با
علائم قراردادی که برای خود وضع کرده بودم، رنگ بافتها را هم آموختم و مجددا
توانستم بین سیصد دانشجوی تشریح شاگرد ممتاز شوم.
به این ترتیب دکتر فرزاد طیباتی با تلاشی اعجاب انگیز، غیر ممکنی را ممکن ساخت و با
عزمی راسخ، گام به گام موانع را از میان راه ناهموار خود برداشت و به آرزوی باشکوهش
دست یافت. امروزه دکتر فرزاد طیباتی که پزشک حاذق و پرآوازه ای است، عاشقانه به
حرفه ی مورد علاقه اش یعنی طبابت می پردازد. بیماران او با مراجعه به وی نه تنها
بیماریهای جسمشان را درمان می کنند، با مشاهده ی عظمت کار این پزشک از نظر روحی نیز
تقویت شده و در مبارزه با بیماریهایشان امید و انگیزه بیشتری می یابند.
هنگامی که دکتر فرزاد طیباتی در بین سیصد دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاههای معتبر
آمریکا با رتبه ی اول، مدرک تخصصی خود را در رشته ی کاریوپراکتیک دریافت کرد و نامش
در کتاب طلایی سال آمریکا به عنوان سمبل اراده به ثبت رسید به افرادی که او را می
شناختند درس بزرگی آموخت:«خواستن توانستن است».
منبع:
کتاب تحول روانی آموزش و توانبخشی نابینایان، نوشته محمدرضا نامنی، |
|||
2 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: علیرضا۷۱, صدف |
|
پیامهای داخل این موضوع |
من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 7 / 14، 01:08 صبح
من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 7 / 14، 10:21 صبح
RE: من جدا از معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 7 / 18، 02:52 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 7 / 24، 03:33 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 7 / 27، 03:19 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 8 / 2، 08:26 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط سکینه - 1393 / 8 / 5، 11:18 صبح
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 8 / 28، 11:05 صبح
RE: من و معلولیتم - توسط سکینه - 1393 / 8 / 28، 08:28 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 12 / 4، 12:52 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1393 / 12 / 7، 01:07 عصر
پاسخ: من و معلولیتم - توسط راضیه - 1393 / 12 / 12، 07:25 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1394 / 3 / 24، 04:01 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1394 / 5 / 1، 02:39 عصر
RE: من و معلولیتم - توسط ملیحه - 1394 / 7 / 1، 12:15 عصر
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان