1394 / 5 / 4، 04:55 عصر
پزشک سنتی
ساعت چهار هست علی کنار من خوابیده ، نمیدونم که اون خواب هم می بینه یا نه ؟
امروز که از کانون اومده بود باز یه برگه دستش بود و خوشحال چون قراره فردا بره شنااااا
ادمها تا وقتی بچه هستن چه قدر دنیاشون قشنگه برای یه شنا رفتن هم خوشحالن !
قراره از طرف کانون بچه ها رو شنا ببرن اما متاسفانه ساعت بدی رو انتخاب کردن هفت شب !
ومن هر چه تلاش کردم نتونستم متقاعدش کنم که شرکت نکنه عاقبت بهش گفتم علی شبه مامان تو اذیت میشی
اونم راحت گفت: من چراغ قوه میبرم !!!
باید ببینم فردا چی میشه البته با حضور اقای حسینی ناراحت نیستم اما....
اون اردوی قبلی که رفته بود حسابی بهش خوش گذشته بود نهار بهشون مرغ پلو داده بودن اقای حسینی کلی از بچه ها عکس گرفته بود و برای منم عکسهای علی رو فرستاد توی عکساشون سر سفره ی نهارشون نوشابه هم بود !
من قبلش به علی گفته بودم که علی جان اگه نوشابه دادن تو نخوری گفت باشه مامان من اصلا نوشابه نمیخورم وعصر که برگشت از همه چیز گفت به جز نوشابه !
و وقتی ازش پرسیدم علی نوشابه هم بود یا نه فقط خندید !
ازش پرسیدم علی چقدر از نوشابه خوردی ؟ گفت :یه کوچولو
علی تازگیها یاد گرفته در مواردی پنهان کاری کنه عین باباش !اره هر چیز که صدای منو در میاره دو تایی پنهون میکنن
اون لاغر شده و هرکس علی رو میبینه میگه علی لاغر شده ! تصمیم داشتم برای علی یه شلوار بخرم چون شلوار کتانش تنگش شده بود و علی دیگه اونو نمی پوشید اما الان توش خیلی راحته و کاملا سایزش شده
از بس که تو خونه غذامون کدو و سبزی و اش و این جور چیزاست دخترم صداش دراومده و لب و لوچه اش اویزونه اخه من دیگه پلو و ماکارونی هم زیاد درست نمیکنم
دوشنبه ای که گذشت نوبت برای پزشک سنتی داشتیم برای بادکش کردن علی
به علی گفتم اماده شو باید بریم دکتر ...
علی : نخیر نمیام شما میخواین پشتمو اتیش بزنین
یاسمن : دیوونه شدی مامان کی تا به حال پشت بچه شو اتیش زده که من بزنم
علی : من نمیام خودت گفتی پنبه رو اتیش میزنن میزارن پشت من
خلاصه با هزار بدبختی اماده اش کردیم بردیمش پیش دکترو علی با ترس روی تخت دراز کشید
اول کمر علی رو با روغن زیتون ماساژ دادن بعدش هم چند تا لیوان پشتش گذاشتن علی شده بود عین خار پشت که به جای تیغ لیوان پشتش چسبونده بودن خیلی منظره ی جالبی بود من ازش عکس گرفتم
دکتر گفت یک روز درمیون تا دوهفته عمل بادکش رو انجام بدم بعد ببرمش برای حجامت کردن
انگاری با بادکش کردن احساس خوب و خوشایندی به ادم دست میده چون علی عین یه فوک دائم دراز میکشه ومیگه:منو بادکش کن !
بهش میگم علی دم به دقیقه که نباید بادکشت کنم باید یه روز درمیون باشه
علی : مامان دکتر خودش اون روغن دادو گفت منو ماساژ بده و بادکشم کن یادت رفته ؟
فعلا یک روز در میون بنده پزشک سنتی میشم و علی جان بیمار من !
بازی فوتبال همچنان ادامه داره اونقدر بازی میکنه که سرش خیس عرق میشه انگاری از حمام بیرونش اوردی
این روزها همش نق میزنه که بستنی میخوام و منم میگم هر وقت چربی خونت پایین بیاد و دکتر اجازه بده میتونی بخوری
علی هر روز در مورد چینهای شکمش صحبت میکنه که چینهاش کمتر شده و وقتی که صاف بشه من این میخورم و اون میخورم
خیلی دلم براش میسوزه گاهی که تلوزیون تبلیغ خوراکی ها رو نشون میده فقط زبونشودر میاره بیرون ومیگه وای مامااااان چه خوشمزه !!!
گاهی حوصله اش سر میره میگه : ای خداااا بستنی که نباید بخورم ، شیرینی نباید بخورم ، پلو نخورم ، ماکارونی نخورم نون هم که باید کم بخورم پس منه بیچاره چی بخوررررم همش هویج و میوه
بعدش زیر لب با خودش میگه بزار حالم خوب بشه همه چیز میخورم هر چی دلم بخواد !!!!
ساعت چهار هست علی کنار من خوابیده ، نمیدونم که اون خواب هم می بینه یا نه ؟
امروز که از کانون اومده بود باز یه برگه دستش بود و خوشحال چون قراره فردا بره شنااااا
ادمها تا وقتی بچه هستن چه قدر دنیاشون قشنگه برای یه شنا رفتن هم خوشحالن !
قراره از طرف کانون بچه ها رو شنا ببرن اما متاسفانه ساعت بدی رو انتخاب کردن هفت شب !
ومن هر چه تلاش کردم نتونستم متقاعدش کنم که شرکت نکنه عاقبت بهش گفتم علی شبه مامان تو اذیت میشی
اونم راحت گفت: من چراغ قوه میبرم !!!
باید ببینم فردا چی میشه البته با حضور اقای حسینی ناراحت نیستم اما....
اون اردوی قبلی که رفته بود حسابی بهش خوش گذشته بود نهار بهشون مرغ پلو داده بودن اقای حسینی کلی از بچه ها عکس گرفته بود و برای منم عکسهای علی رو فرستاد توی عکساشون سر سفره ی نهارشون نوشابه هم بود !
من قبلش به علی گفته بودم که علی جان اگه نوشابه دادن تو نخوری گفت باشه مامان من اصلا نوشابه نمیخورم وعصر که برگشت از همه چیز گفت به جز نوشابه !
و وقتی ازش پرسیدم علی نوشابه هم بود یا نه فقط خندید !
ازش پرسیدم علی چقدر از نوشابه خوردی ؟ گفت :یه کوچولو
علی تازگیها یاد گرفته در مواردی پنهان کاری کنه عین باباش !اره هر چیز که صدای منو در میاره دو تایی پنهون میکنن
اون لاغر شده و هرکس علی رو میبینه میگه علی لاغر شده ! تصمیم داشتم برای علی یه شلوار بخرم چون شلوار کتانش تنگش شده بود و علی دیگه اونو نمی پوشید اما الان توش خیلی راحته و کاملا سایزش شده
از بس که تو خونه غذامون کدو و سبزی و اش و این جور چیزاست دخترم صداش دراومده و لب و لوچه اش اویزونه اخه من دیگه پلو و ماکارونی هم زیاد درست نمیکنم
دوشنبه ای که گذشت نوبت برای پزشک سنتی داشتیم برای بادکش کردن علی
به علی گفتم اماده شو باید بریم دکتر ...
علی : نخیر نمیام شما میخواین پشتمو اتیش بزنین
یاسمن : دیوونه شدی مامان کی تا به حال پشت بچه شو اتیش زده که من بزنم
علی : من نمیام خودت گفتی پنبه رو اتیش میزنن میزارن پشت من
خلاصه با هزار بدبختی اماده اش کردیم بردیمش پیش دکترو علی با ترس روی تخت دراز کشید
اول کمر علی رو با روغن زیتون ماساژ دادن بعدش هم چند تا لیوان پشتش گذاشتن علی شده بود عین خار پشت که به جای تیغ لیوان پشتش چسبونده بودن خیلی منظره ی جالبی بود من ازش عکس گرفتم
دکتر گفت یک روز درمیون تا دوهفته عمل بادکش رو انجام بدم بعد ببرمش برای حجامت کردن
انگاری با بادکش کردن احساس خوب و خوشایندی به ادم دست میده چون علی عین یه فوک دائم دراز میکشه ومیگه:منو بادکش کن !
بهش میگم علی دم به دقیقه که نباید بادکشت کنم باید یه روز درمیون باشه
علی : مامان دکتر خودش اون روغن دادو گفت منو ماساژ بده و بادکشم کن یادت رفته ؟
فعلا یک روز در میون بنده پزشک سنتی میشم و علی جان بیمار من !
بازی فوتبال همچنان ادامه داره اونقدر بازی میکنه که سرش خیس عرق میشه انگاری از حمام بیرونش اوردی
این روزها همش نق میزنه که بستنی میخوام و منم میگم هر وقت چربی خونت پایین بیاد و دکتر اجازه بده میتونی بخوری
علی هر روز در مورد چینهای شکمش صحبت میکنه که چینهاش کمتر شده و وقتی که صاف بشه من این میخورم و اون میخورم
خیلی دلم براش میسوزه گاهی که تلوزیون تبلیغ خوراکی ها رو نشون میده فقط زبونشودر میاره بیرون ومیگه وای مامااااان چه خوشمزه !!!
گاهی حوصله اش سر میره میگه : ای خداااا بستنی که نباید بخورم ، شیرینی نباید بخورم ، پلو نخورم ، ماکارونی نخورم نون هم که باید کم بخورم پس منه بیچاره چی بخوررررم همش هویج و میوه
بعدش زیر لب با خودش میگه بزار حالم خوب بشه همه چیز میخورم هر چی دلم بخواد !!!!