مطالب زیبابرای امیدوموفقیت درزندگی
|
1394 / 1 / 18، 11:28 عصر,
|
|||
|
|||
جملاتی فوق العاده از نیما یوشیج
دکتر نيستم اما برايت 10دقيقه راه رفتن روى جدول کنار خيابان را تجويز ميکنم تا بفهمى عاقل بودن چيز خوبي ست اما ديوانگى قشنگ تر است.. برايت لبخند زدن به کودکان وسط خيابان را تجويز ميکنم تا بفهمى هنوز هم ، مي شود بى منت محبت کرد.. به ﺗﻮ پيشنهاد ميکنم گاهى بلند بخندى هرکجا که هستى يک نفر هميشه منتظر خنده هاى توست .. دکتر نيستم، اما به ﺗﻮ پيشنهاد ميکنم که شاد باشى ! خورشيد، هر روز صبح، به خاطر زنده بودن من و تو طلوع ميکند ! هرگز ، منتظر" فرداى خيالى" نباش سهمت را از " شادى زندگى" همين امروز بگير .. فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در "انتهاى مسير" نيست "مقصد" لذت بردن از قدم هايیست، که برمى داريم چایت را بنوش ! نگران فردا مباش از گندم زار من و تو فقط مشتی کاه می ماند برای بادها ... |
|||
3 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, صدف, اراز |
1394 / 1 / 28، 04:20 عصر,
|
|||
|
|||
حاج محمد اسماعیل دولابی
صبر کن خدا در را باز میکند. تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست . اختیاری نیست! هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست . مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند . با هنر و فهمت تا پشت در برو . در را محکم نزنی . یا اصلا در نزن .صاحبخانه خودش میداند، انجا بنشین . شبی که حضرت زهرا را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر پشت در آمدند تا کمک کنند . حضرت امیر امام حسن را فرستاد که پشت در صدای گریه می آید، ببین کیست ؟ امام حسن گفت اصحابند، گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم . حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند . اینها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست . نتوانست برود . یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه می آید فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا ، دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی ؟ گفت : پای رفتن نداشتم ... حضرت امیر گفتند : بگو بیاید داخل. ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است . به اشاره ملتفت باش. از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست .
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
2 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: مرضیه, صدف |
1394 / 6 / 22، 12:10 عصر,
|
|||
|
|||
باسلام خدمت شمابزرگوار(متن جوابیه ذیل درپاسخ به ایمیل شخصی که همچون شما دارای مشکل شبکیه چشمی می باشد پاسخ داده شده و نامی از ایشان برده نخواهد شد، البته خدمت شما بزرگوار می رسانم بنده هیچگاه فرصت پاسخ فردی را ندارم ولی اینبار استثناء قائل شدم و از مدیران مربوطه خواهم خواست آنرا جهت تمامی بزرگواران که میتواند پاسخ ذهن خیلی از شما بزرگواران باشد، در جای و انجمن مربوطه منعکس نمایند).
*متن ایمیل ارسالی ایشان :[سلام ما بیماران خیلی بدشانس و بدبختیم، خییییییلی حتی از انجمنی که به نام حمایت از خودمونه،از موسسه ای که قراربود پشتیبانمون باشه ترد میشیم و سالما میان جامون، درس خوندیم ولی ارپی نذاشت جایی مشغول بشیم، قبول شدم مصاحبه ردمون کردن، رفتم برا ازدواج برا اینکه دلمون نشکنن گفتن تفاهم نداریم،اولش باشوق و ذوق میگن بیاین اما وقتی مشکلمون میفهمن یجورایی دک میشیم، یعنی خدایی هم هست؟ اخه دل شکستن یبار،دوبار نه هرروز نه هرشب نه از همه لحاظ خدایا قربون این عدالتت که شده حکمت
انشاله همگیتون خوش باشین و بکامبدرود] * دوست عزیز بنده کاملا روی تک تک کلمات شما و با ظرافت و درایت تمام فکرخود را متمرکز نمودم تا در ضمن نوشتن پاسخ خود را به جای شما و بیمار تصور کنم و لحظه یی این وضعیت شما در ضمن نگارش از یاد نبردم شما را درک میکنم. بیشتر وقتها شما، به والدین خود عشق می ورزی ، اما این حالت تنها برای شما بزرگوار زمانی است که والدین در نهایت محبت و مهربانی با شما رفتار کنند. اما در صورتی که نیازهای شما توسط این غزیزان تأمین و برآورده نشود ، حس دوری از والدین در شما شکوفا می شود. همواره پدر و مادر فرزند خود را دوست دارند و این عشق ذاتی است زیرا که شما را به دنیا آورده اند ، ولی اینرا میدانم این به تنهایی برای شما کافی و قابل قبول نیست .در مورد حضرت حق هم شما چنین افکاری را دارید و شما باید به این نکته مهم توجه داشته باشی که اساسیترین زمینه نشاط و شادابی روح باورهای دینی و امیدواری به استمداد و رحمت گسترده خداوند در زندگی است ان هم در زندگی بیماران آن هم بیماریهای خاص و صعب العلاج ، اگر طالب نشاطی و بدنبال آرامش و شادابی می باشی از رحمت الهی نباید مأیوس باشی و با یأس و نومیدی در درون خود باید نبرد کنی.بنده درمورد این دسته از بیماران تحقیقات زیادی داشته ام و اینرا متوجه شده ام که شما با داشتن چنین بیماری سخت در تلاش و کوشش هستید و به دنبال تأمین نیازهای خود هستید . هر چه هم بزرگتر می شوید ، انتظارات و نیازهای شما بخصوص افراد تحصیل کرده و یا دوستانی که دارای شغل و تجربه مفید هستند بیشتر نمایان می شود . اگردر چنین شرایط حساسی که اکثر شما عزیزان با آن گریبان هستید، پدر و مادر به درستی شما را درک نکنند و نیازهای عاطفی و مادی شما را تأمین نکنند و در ادامه محدودیت هایی را برای شما وضع کنند ، آنوقت نارضایتی شما از آنها و محیط پیرامون و در نهایت از خالق خود آغاز می شود و به تدریج این نارضایتی ، تبدیل به تنفر می شود!چرا که شما انتظار داشتید که والدینت در هر صورت به رشد و زندگی آینده شما بیشتر و بیشتر اهمیت دهند.البته شرایط و جو منزلتان بر روی شما اثر ونقش اصلی را دارد ودر این رابطه خیلی موثر است . خیلی از این خانواده ها بدون اینکه درک درست و روشنی از بیماری فرزند خود داشته باشند که نمونه اش هم در انجمن خودتان کم نمی باشد ، با بحث و جدل و استرس های متوالی در منزل ، شما را تحت فشار روحی قرار می دهند. با این اوضاع آنها نمی توانند به درستی درک و شناخت کافی در مورد شما داشته باشند و همین موضوع باعث خواهد شد شرایط نه چندان مناسبی چه در محیط خانه و چه بیرون از خانه ، ایجاد شود و امروز نتیجه اش این میشود که شما عم در مسائل روحی و معنوی و هم نیازهای مادی خود را در تنگنا می بینید و در این حالت است که اهانت و بی اعتمادی به اطرافیان ، از جانب شما آغاز می شود و آنها را اشخاصی خودخواه و بدون ملاحظه می خوانید.ََآفریدگار هستی میدانست که جهان خالی ازرنج وسختی نیست و انسان در طول زندگیش با مشکلات فراوان مواجه خواهد شد، و برای همین او را با روح شادمانی و نشاط در کنار رنج و تلخی آفرید و شادابی را به منزله دارویی برای دردهایش و مرهمی بر زخمهای روحیاش قرار داد.بنابراین هربیماری که به هر دلیلی نشاط و شادابی را از دست دهد، در حقیقت درمان بیماری خویش را از دست داده است و زندگی همراه با افسردگی و اضطراب در انتظار او خواهد بود وشما هم اکنون به چنین جایگاهی دست یافته اید البته فرزندم من هرزمانی با چنین بیماران چه حضوری و چه به صورت غیر حضوری برخورد داشته ام و شاهد بوده ام که چهرهاشان عبوس و پیشانیاشان گره خورده وغمهای فراوانش را برایم بازگو می نماید واز زندگی و دیگران متنفر است، و به این موضوع بزرگ پی می برم که متولیان امرچه خانواده و چه آن انجمنی که از آن در ایمیل خود به آن اشاره نمودید ، کسانی هستند که خطا کردهاند و نیکوترین چیزی را که همان شادابی و نشاط میباشد در کنار این بیماری سخت و طاقت فرسا را که خداوند در نهاد جسمی و سرشت شما قرار داده عده یی بدون علم و آگاهی ضمن توجیح و برداشت غلط از این موضوع مهم آرامش روحی شما را سلب و به شیوه و روش ذهنی و غیر علمی خود تفسیروتوجیح نمایند و بیشتر وقتها خود آنها دچارگرفتگی روحی و عبوس کردن چهره، خود را نشان داده اند. تمام تلاش بنده در این مدت بعد ازتاسیس انجمن و با همکاری مدیران خوب (البته خود من بخاطر مشغله کمتر در بعد ار تاسیس ایفای نقش داشته ام که بی دلیل هم نبوده) تمام وقت و تلاش خود را نموده اند تا با انتقال انرژی مثبت به دیگران زمینه پویایی و نشاط دیگران را جهت این درمندان فراهم آوریم. اینگونه افراد در کارکردن نیز توانمندتر از دیگران میباشندهرچند در فضای مجازی بوده ، و در پذیرش مسئولیتهای محوله پیشتازو پیشگام بوده اند چه افراد بیمار که با جان و دل وقت گذاشتند و چه افراد سالم، و در هنگام رویارویی با مشکلات و سختیها به شایستگی میاندیشند و راههای نیکویی برای حل مشکلات دوستان بیمارکشف مینمودند، لذا اینگونه افراد به انجام کارهای بزرگتری روی آورند که همان تاسیس موسسه تخصصی است که درحال مقدمات کارهای اولیه قرار دارد و برای خودشان و همه شما منفعت خواهد داشت و هم به دیگران سود میرساند.پس مطمئن باش شما و دیگر همدردهایت از آنجا که مصاحبت و همنشینی با انسانهای با نشاط در این جامعه بیمار در این فضا و موسسه آتی، می تواند در روحیه و حل معضلات و مشکلات شما در تمام عرصه های زندگیت تأثیر به سزایی داشته باشد . و در مورد ازدواج خود هر دختر و پسری که در آستانه ازدواج قرار میگیرد بهتراست مهمترین ملاک و معیار انتخاب را در وهله اول راستی و صداقت و بعد هم نشاط و شادمانی روح قرار دهد نه بیماری ، ثروت و مقام اجتماعی، بیماری همراه با گرفتگی روح چه ارزشی دارد؟ مقام و موقعیت اجتماعی برای انسان بیمار و عصبانی چه ارزشی دارد؟؟در انتخاب خود هم در امر همسر آینده که اکثر جوانان که اولین ملاکشان زیبایی ظاهری همسرمیباشد و بعد حسن خلق های دیگر آن، شما خود را جزء ایندسته قرار نده! زیبایی ظاهری همسری که خانه خویش را به دوزخ تبدیل کند چه ارزشی دارد؟ در حقیقت شماو دیگر دوستان بیمارباید در پی همسری که حتی زیبایی ظاهریاش هم کم باشد و در درجه اول ، بتواند با داشتن روح با نشاط و شادمان خانه شما را با داشتن چنین بیماری به بهشت تبدیل کند. این ملاک، در همسریابی نیز اهمیت بسیار دارد. همسربا نشاط و شاداب در کنار شما سبب رشد و ارتقای روحی و باطنی شما میشود ولی همسرعبوس و گرفته، زمینه گرفتگی روح و یأس و نا امیدی شما را فراهم میآورد.پس به محیط پیرامون و اهداف با ثبات خود که دست یافتی می باشد و یکی از آنها هم همین اراده شما در تحصیل در کنار این بیماری بوده هرچند رضایت شما را جلب نکرده ولی این را بدان که بطور حتم اکثر انسانها دنیا را از لابهلای رفتار خویش، اندیشههای خود گفتار و انگیزههای خود میبیند، لذا اگر درستاندیش، نیکوکار، خوشفکر و پاک سیرت باشی، و با چشم های خود ولو بیمار محیط اطراف را پاکیزه و زیبا مرویت کن ، یعنی همانگونه که آفریده شده یی و گرنه با عینکی که بر چشم زده یی که غبارآلود و تاریک و شیشههایش سیاه و ضخیم که همه چیز را سیاه و تاریک خواهی دید که نتیجهاش بدبینی و منفینگری در زندگی خواهد بود.با روح بلندی که در شما وجود دارد و باورهای دینی و امیدواری به رحمت گسترده خداوند در زندگی خود،از رحمت الهی مأیوس نباش چراکه هیچ چیز به اندازه یأس صورت و سیرت را به زوال نمیکشاند.فرزندم اگر فرض خود را براین باورقراردهی که با داشتن این مریضی برای انجام کارهای کوچک آفریده شدی در زندگی جز به اهداف کوچک دست نخواهی یافت، اما چنانچه معتقد شوی که خداوند شما را با داشتن بیماری دست و پا گرفته ،برای انجام کارهای بزرگ خلق کرده، آنوقت است که احساس اراده و همتی میکنی که با آن مرزها را درمینوردی و موانع را پشت سر میگذاری و از لابه لای آن به میادین گسترده و وسیعی از اهداف والا دست مییابی وبا کار مضاعف به موفقیتهای چشمگیر خواهی رسید.و اینکارخود باعث گسترش انرژی مثبت برای دوستان دردمند و بعد اطرافیان خواهد شد . شما نبایدبه محض اینکه اندکی سختی دیدی آن را بزرگ کنی و در مقابل، اراده و همت خویش خود را کوچک کنی از سختیها نگریز و بدان با این فرار، خود را در آغوش سختیها قرار میدهی و پیوسته به زمین و زمان دشنام و با اما و اگر، چنانچه، شاید آن بوده ام و آقای سروش در این مورد شما و دیگر دوستان با من صحبت نموده اند تلاشت را بکار ببندو در انجام کارها تعلل نورز و با شهامت و شجاعت به سوی اهداف خود پیش برو و از احساس ضعف و ناتوانی و بیارزش دیدن خود فکرت را آزاد و چنین احساسی سبب میشود که به انجام کارهای بزرگ روی نیاوری واعتماد به نفس و ایمان به توانایی نفس را ازشما میستاند. پس به توانمندی و همت خویش تردید نکن چرا که سستی و کاستی شما به حل مشکلات که سبب شکست و عدم توفیق در کارهای شما خواهد شد کمکی نخواهد کرد.یکبار دیگر تاکید میکنم ایمان به خدا و باور دینی علاوه بر اینکه سبب نشاط و شادابی نفس و روح اعتماد به نفس را هم در شما زنده میکند یکی از مهمترین فضایل و ارزشهای انسانی به شمار میآید، و بدان که میان اعتماد به نفس که منشأ خیر و برکت و پیشرفت در زندگی است با غرور راهت را ادامه بده. از خداوند برای شما ارزوی سعادت و خوشبختی توام با سلامتی خواستارم. مجتبی ابراهیمی |
|||
12 کاربر به خاطر ارسال این پست از مجتبی تشکر کردهاند: مرضیه, محسن سروش, فرزاد, فاطمه, طاها, صدف, شکوفه, سیاوش, سراج, روح الله, خدیجه, آرمند |
1394 / 6 / 25، 10:30 صبح,
|
|||
|
|||
آرامش سنگ یا برگ؟
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"» استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.» سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!» استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیدهای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.» استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟» استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگیام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دلآشوب نمیشوم. من آرامش برگ را میپسندم.» شیخ بهایی |
|||
1 کاربر به خاطر ارسال این پست از سراج تشکر کرده است: صدف |
1394 / 8 / 16، 02:17 عصر,
|
|||
|
|||
هیچ چیز خدا بدون حکمت نیست روزای سختی که میاد مطمئن باش میگذره
گاهی مشکلاتمونو خودمون بزرگش میکنیم
گاهی باید سخت نگرفت گاهی باید صبور بود گاهی باید گیر نکرد توی موضوعی و ازش رد شد گاهی باید زاویه دید رو تغییر داد
تا کمتر حرص بخوری تا به واقعیت موضوع پی ببری بعد میبینی بیهوده حرص و جوش میخوردی قبلا
چیزی که فهمیدم این بود که هیچکدوم ازین مشکلاتی که بود پایدار نیست بلاخره رد میشه
مشکلات هرچی که هست توش گیر نکن لبخند بزن بهش اگه قابل حل شدنه جای اه و ناله تلاش کنیم بررسی کنیم برنامه ریزی کنیم و بعدش عمل کنیم
اگه از دست و توان ما خارجه بسپرمیش دست کسی که بگه کن فیکون میشه خدای ما بزرگتره و مهربون تره بهش حسن ظن داشته باشیم
هر وقت فکر کردیم که به اخر دنیا رسیدیم مطمئن باشیم همونجایی که وایستایم سرآغاز شروع جدیده
فقط باید خودمون هم خودمونو کمک و همراهی کنیم خودخوری نکنیم با خودمون به قول معروف کل کل و لج نکنیم
مطمئن باش با رد کردن هر مشکل و به قول معروف طوفان تو رشد میکنی و پخته تر میشی |
|||
1 کاربر به خاطر ارسال این پست از صدف تشکر کرده است: مهوش |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان