قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 10 / 21، 01:20 صبح,
|
|||
|
|||
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟ یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟ شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم دردم این است که باید پس از این قسمت ها سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, سوزان, سعیده, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 21، 06:46 صبح,
|
|||
|
|||
زندگی خالی نیست مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد سهراب سپهری |
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سعیده, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 21، 03:19 عصر,
|
|||
|
|||
باز من ماندم و خلوتي سرد خاطراتي ز بگذشته اي دور ياد عشقي كه با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روي ويرانه هاي اميدم دست افسونگري شمعي افروخت مرده يي چشم پر آتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله كردم كه اي واي اين اوست در دلم از نگاهش هراسي خنده اي بر لبانش گذر كرد كاي هوسران مرا ميشناسي قلبم از فرط اندوه لرزيد واي بر من كه ديوانه بودم واي بر من كه من كشتم او را وه كه با او چه بيگانه بودم او به من دل سپرد و به جز رنج كي شد از عشق من حاصل او با غروري كه چشم مرا بست پا نهادم بروي دل او من به او رنج و اندوه دادم من به خاك سياهش نشاندم واي بر من خدايا خدايا من به آغوش گورش كشاندم در سكوت لبم ناله پيچيد شعله شمع مستانه لرزيد چشم من از دل تيرگيها قطره اشكي در آن چشمها ديد همچو طفلي پشيمان دويدم تا كه در پايش افتم به خواري تا بگويم كه ديوانه بودم مي تواني به من رحمت آري دامنم شمع را سرنگون كرد چشم ها در سياهي فرو رفت ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر ليكن او رفت بي گفتگو رفت واي برمن كه ديوانه بودم من به خاك سياهش نشاندم واي بر من كه من كشتم او را من به آغوش گورش كشاندم
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
9 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 22، 01:07 صبح,
|
|||
|
|||
نازنينا، دوست يعني انتخاب يعني از بنده سلام از تو جواب دوست يعني دل به ما بستي رفيق؟ دوست يعني ياد ما هستي رفيق؟ دوست يعني مطلبت را ديده ام يعني احوال تو را پرسيده ام دوست يعني در رفاقت كاملي دوست يعني: نيستي و... در دلي دوست يعني: دوستي را لايقم؟ تو حقيقت، من مجازي عاشقم دوست يعني كار و بارم خوب نيست تو نباشي، روزگارم خوب نيست دوست يعني بغض لبخندم شكست دوري و جاي تو گلداني نشست دوست يعني مثل جان و در تني دوست يعني خوب شد تو با مني دوست يعني حسرت و لبخند و آه ميشوم دلتنگ رويت گاه گاه دوست يعني جاي پايت بر دل است دوري از تو جان شيرين مشكل است دوست يعني نكته هاي پيچ پيچ دوست يعني جز محبت، هيچ هيچ دوست يعني از سكوت من بخوان دوست يعني در كنار من بمان دوست يعني خنده هاي ريز ريز دوست يعني دوستت دارم عزيز .... بری تویی كه رد پايت در زندگيم پررنگ است
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
9 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 22، 11:32 صبح,
|
|||
|
|||
ای سراپا عاطفه جز یاریت یاری ندارم ای کلامت شعر و بوسه بی تو غمخواری ندارم آسمان خانه ات یک کهکشان رنگین کمان است وآن نگاهت روشنی چون عروس آسمان است زندگانی ات ترانه گریه هایت عاشقانه واژه هایت ساده گویی گفتگویی کودکانه دیدگانت بامدادان اشکهایت چشمه ساران چهره ات رنگ سپیده گونه هایت لاله زاران گیسوانت آبشاران زلف جنگل زیر باران پیکرت آمیزه ای از عطر پاک گلعذاران با تو ای همدرد ای عشق با تو باران در بهاران مثل یک قطره تو دریا گم شدن تو جمع یاران با تو ای همزاد!همدل!با توام بی باده مستم سر نپیچم من هرگز از آن عهد و پیمانی که بستم ای سراپا بی نیازی در کنارت بی نیازم با تو رودم با تو ابرم هم نشیبم هم فرازم آب و خاک و باد وآتش خانه در تو جمله در تو مهر و کین و خشم و بخشش جمع در تو سربه سر تو آفتاب آسمانی بی نهایت بی کرانی دشمن سردی و ظلمت روشنی بخش جهانی
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, سعیده, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 24، 04:58 عصر,
|
|||
|
|||
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟ خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار????
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, سعیده, خدیجه, افسانه |
1393 / 10 / 28، 12:23 عصر,
|
|||
|
|||
-------------------------------------------------------------------------------- شعري از خانم اميلي اليزابت ديكنسون من كسي نيستم (I am nobody) تو كيستي؟ (Who are you) اگر تو همانند من، كسي نيستي (If you are nobody like me) پس با هم دوكسيم(Then we are two ) مبادا به كسي بگويي (Do not tell anybody) چرا كه آنان كسي هستند (Because they are somebody) و ما را تاب نمي آورند (and denyed us) چه ملالت بار است كسي بودن(How boring is – to be – Somebody!) اگر كسي نباشي(when you are nobody) همه كس هستي (then you are everybody) عين اين مضمون را مولوي در قرن هفتم بدين گونه بيان كرده است : من كسي در ناكسي دريافتم پس كسي در ناكسي در باختم جمله معشوقان شکار عاشقان هر که عاشق دیدیش معشوق دان کو به نسبت هست هم این و هم آن تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم بعالم تشنگان چونک عاشق اوست تو خاموش باش من ز شیرینی نشستم رو ترش من ز بسیاری گفتارم خمش
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, راضیه, افسانه |
1393 / 11 / 2، 04:45 عصر,
|
|||
|
|||
"" فريدون فرخزاد""
گر تن بدهى ... دل ندهى کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است گر دل بدهى ... تن ندهى باز خراب است اين بار نه جام است و نه نوشابه ... سراب است دريا بشوى چون به دلت شور عبور است نوشيدن يک جرعه زجام تو عذاب است باران بشوى چون که تنت بر همه جاريست کى تشنه شود سير ... فقط نام توآب است اينجا به تو از عشق و وفا هيچ نگويند چون دغدغه ى مردم اين شهر حجاب است تن را بدهى ... دل ندهى فرق ندارد يک آيه بخوانند ... گناه تو ثواب است مرغان هوايى چو بيفتند در اين دام فرقى نکند کبک و يا جوجه عقاب است صياد در اين دشت مصيبت زده کور است هر مرغ به دامش برسد ... نام ,کباب است هر مشتى غضنفر که رسد از ده بالا بر مسند قدرت چو زند تکيه ... جناب است اصلا سخن از تجربه و علمو توان نيست شايسته کسى است که با حکم و خطاب است در دولت منصور که يک سکه حساب است تنها سند ساخت يک صومعه خواب است اينجا کسى از مرگ بشر ترس ندارد ترس از شب قبر است وسوال است وجواب است اى کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر در کشور من ارزش انسان به نقاب است..
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
9 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, فاطمه, صدف, سوزان, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 3، 08:03 عصر,
|
|||
|
|||
اﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... در دوران ﺟﻮانی ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﻣﯿﺮﻩ، ﺑﻬﺶ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﻣﯿﺪﻥ ﭼﻮﻥ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ !!! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ یک ﺭﻭﺯ، ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ی دوران ﺟﻮانیش ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺵ و ﺑﭽﻪ ی بغلش ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ این شعر رو ﻣﯿﮕﻪ: ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, فاطمه, صدف, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 4، 07:02 صبح,
|
|||
|
|||
خار خنديد و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد خار رنجيد ولي هيچ نگفت ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود دست بي رحمي نزديک آمد گل سراسيمه ز وحشت افسرد ليک آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد صبح فردا که رسيد خار با شبنمي از خواب پريد گل صميمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت، دل اگر بي غم بود، اگر از بهر کبوتر قفسي تنگ نبود، زندگي، عشق، اسارت، قهر و آشتي، همه بي معنا بود... زندگي چون گل سرخي است پر از خار وپر از برگ و پر از عطر لطيف يادمان باشد اگر گل چيديم عطر و برگ و گل و خار همه همسايه و ديوار به ديوار همند..
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, فاطمه, صدف, سوزان, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 7، 08:42 عصر,
|
|||
|
|||
خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از صدف تشکر کردهاند: ملیحه, محمد حسین, فاطمه, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 9، 02:07 عصر,
|
|||
|
|||
توکل بر خدایت کن، کفایت میکند حتما" اگر خالص شوی با او، صدایت میکند حتما" اگر بیهوده رنجیدی، از این دنیای بی رحمی به درگاهش قناعت کن، عنایت میکند حتما" دلت درمانده میمیرد، اگر غافل شوی از او به هر وقتی صدایش کن، حمایت میکند حتما" خطا گر میروی گاهی، به خلوت توبه کن با او گناهت ساده میبخشد، رهایت میکند حتما" به لطفش شک نکن گاهی، اگر دنیا حقیرت کرد تو رسم بندگی آموز، حمایت میکند حتما" اگر غمگین اگر شادی، خدایی را پرستش کن که هر دم بهترینها را، عطایت میکند حتما"
اللهمّ اشفِ کلّ مریض
|
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از محمد81 تشکر کردهاند: ملیحه, محمد حسین, فرید, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 11، 05:23 عصر,
|
|||
|
|||
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟ يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟ شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
1393 / 11 / 13، 12:02 عصر,
|
|||
|
|||
کنار خیال های هرز عمق انتهایی تنهایی به حواس های پرت گره میخورم نوشته های سرنوشت پراز غلط حروف زندگی من آغشته به اضطراب چرخ دنده های لبخند شکسته دیوانه بازی کابوس گل کرده است طعم نبودنت تلخ تلخ شد قاب تصور ماندنت شکست کولاک تحقیر گرد وغبار کنایه های محلی توده ی پر فشار بغض صدای گریه بی صدا راه صبر های من روبه راه نیست سلول خاطره ها سرطانی عقده ی نوازش هم سطح میگرن ترس طاقچه ی طاقتم بی تاب شعر برای غیبتت چرت و پرت شد انگار دلبستگی ام مدرن نبود جنس دوست داشتن بنجل آغوش پراز بوی نا عاشقانه های پوسیده کنار خیال های هرز عمق انتهایی تنهایی به حواس های پرت گره میخورم و ان یکاد به خلوتم می بافم شاید بهار شاید تفاوت ادراک خیال های من شکوفه کنند (مرتضی خانی)
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
5 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, سوزان, راضیه, افسانه |
1393 / 11 / 14، 04:52 عصر,
|
|||
|
|||
کاش میشدزندگی تکرارداشت.... لااقل تکرار را یکبارداشت.... ساعتم برعکس میچرخیدومن.... برتنم میشد گشاد این پیرهن.... آن دبستان,کودکی,سرمشق آب....پای مادرهم برایم جای خواب....خودبرون میکردم ازدلواپسی.... دل نمیدادم ب دست هرکسی....هرکسی کم کردمارافاصله....شدشریک دزد ویار غافله.... عمرهستی,خوب وبد بسیارنیست.... حیف هرگزقابل تکرارنیست !!!!
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
4 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, سوزان, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان