1393 / 2 / 24، 03:24 عصر
1393 / 2 / 27، 07:34 عصر
تقدیم به همه دوستان خصوصااذری زبانها
تورابس منتظرماندم اوتاندی لحظه لرسندن
بدان من دوستت دارم اینان بویاشلی گوزلردن
سفرازتوگذرازتو فقط یول گوزلمک مندن
بدان بایک نگاه تو اوچاردی غصه لرمندن
تورابس منتظرماندم اوتاندی لحظه لرسندن
بدان من دوستت دارم اینان بویاشلی گوزلردن
سفرازتوگذرازتو فقط یول گوزلمک مندن
بدان بایک نگاه تو اوچاردی غصه لرمندن
1393 / 2 / 30، 04:23 عصر
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..
علیرضا بدیع
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..
علیرضا بدیع
1393 / 2 / 31، 02:36 صبح
یك روز مي بوسمت
يك روز مي بوسمت ! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت
تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي ! جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز مي بوسمت ! واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... !
يك روز مي بوسمت ! پنهان كردن هم ندارد . مثل خنده هاي تو نيست كه مخفي شان مي كني ، يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود ، مثل نجابت چشمهاي تو است ، وقتي كه توي سياهي چشمهاي من عريان مي شوند . عرياني اش پوشاندني نيست ، پنهان نمي شود ... .
يك روز مي بوسمت ! يكي از همين روزهايي كه مي خندانمت ، يكي از همين خنده هاي تو را ناتمام مي كنم : مي بوسمت ! و بعد ، تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ... .
يك روز مي بوسمت ! يك روز كه باران مي بارد ، يك روز كه چترمان دو نفره شده ، يك روز كه همه جا حسابي خيس است ، يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را كني ، آهسته ، مي بوسمت ... .
يك روز مي بوسمت ! هر چه پيش آيد خوش آيد ! حوصله ي حساب و كتاب كردن هم ندارم ! دلم ترسيده ، كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشي . آخر ، عشق چهار حرفي كلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتني شده كه براي خيلي ها چهار حرف كه سهل است ، هزار هزار حرف باشد . به قول شاعر : عشق كلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما كلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... .
يك روز مي بوسمت ! مي خندم و مي بوسمت ! گريه مي كنم و مي بوسمت ! يك روز مي آيد كه از آن روز به بعد ، من هر روز مي بوسمت ! لبهايم را مي گذارم روي گونه هايت ، و بعد هر چه بادا باد : مي بوسمت ! تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ...........
يك روز مي بوسمت ! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت
تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي ! جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز مي بوسمت ! واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... !
يك روز مي بوسمت ! پنهان كردن هم ندارد . مثل خنده هاي تو نيست كه مخفي شان مي كني ، يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود ، مثل نجابت چشمهاي تو است ، وقتي كه توي سياهي چشمهاي من عريان مي شوند . عرياني اش پوشاندني نيست ، پنهان نمي شود ... .
يك روز مي بوسمت ! يكي از همين روزهايي كه مي خندانمت ، يكي از همين خنده هاي تو را ناتمام مي كنم : مي بوسمت ! و بعد ، تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ... .
يك روز مي بوسمت ! يك روز كه باران مي بارد ، يك روز كه چترمان دو نفره شده ، يك روز كه همه جا حسابي خيس است ، يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را كني ، آهسته ، مي بوسمت ... .
يك روز مي بوسمت ! هر چه پيش آيد خوش آيد ! حوصله ي حساب و كتاب كردن هم ندارم ! دلم ترسيده ، كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشي . آخر ، عشق چهار حرفي كلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتني شده كه براي خيلي ها چهار حرف كه سهل است ، هزار هزار حرف باشد . به قول شاعر : عشق كلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما كلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... .
يك روز مي بوسمت ! مي خندم و مي بوسمت ! گريه مي كنم و مي بوسمت ! يك روز مي آيد كه از آن روز به بعد ، من هر روز مي بوسمت ! لبهايم را مي گذارم روي گونه هايت ، و بعد هر چه بادا باد : مي بوسمت ! تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ...........
1393 / 2 / 31، 05:33 عصر
آنکس که بداند وبداند که بداند......... اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
و آن کس که نداندو بداندکه نداند ........ هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
و آن کس که بداندونداند که بداند ... بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
وآن کس که نداند و ندادکه نداند......... درجهل مرکّب ابدالدّهر بماند
(ابن یمین)
و آن کس که نداندو بداندکه نداند ........ هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
و آن کس که بداندونداند که بداند ... بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
وآن کس که نداند و ندادکه نداند......... درجهل مرکّب ابدالدّهر بماند
(ابن یمین)
1393 / 3 / 2، 11:28 صبح
آدم های ساده رادوست دارم.همان هایی که بدی هیچکس راباورندارند.همان هایی که برای همه کس لبخند دارند.همان هایی که بوی ناب آدم میدهند.ومن باوردارم که توازهمان هایی
بااجازه ازمحضراساتیدبزرگوارواستادوحیدمدیرانجمن
یا بمان امید فردایم باش...
یا دیروزم را برگردان و برو...
آدمی ک منتظر است هیچ نشانه ای ندارد...
هیچ نشانه ی خاصی ندارد،فقط با هر صدایی برمیگردد...!!!
خانه دوست کجاست؟ / فریدون مشیری93/3/2
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
سایه سایت/
بااجازه ازمحضراساتیدبزرگوارواستادوحیدمدیرانجمن
یا بمان امید فردایم باش...
یا دیروزم را برگردان و برو...
آدمی ک منتظر است هیچ نشانه ای ندارد...
هیچ نشانه ی خاصی ندارد،فقط با هر صدایی برمیگردد...!!!
خانه دوست کجاست؟ / فریدون مشیری93/3/2
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
سایه سایت/
1393 / 3 / 6، 12:29 عصر
تــــــــــــقــدیــــــم بـــه عزیــزتـریــنـم
یادگار عشق نوشتم خاطرات از تو
در این دفتر به زیبایی که باشد یادگار از تو،
برای وقت تنهایی همیشه آرزو دارم
برایت خوبی و شادی که هستم من به یاد تو،
تو هم ای کاش کنی یادی الهی هر کجا باشی
همیشه در امان باشی
همیشه خوب و خوشحال و سلامت در جهان باشی
چه با من باشی یا بی من،
همیشه شادمان باشی
درون خانه ی قلبم همیشه جاودان باشی
منم چون یخ تو خورشیدی،
که آبم می کند کم کم بدان بی اعتنایی ها
خرابم می کند کم کم
از این بی اعتنایی ها
همیشه از تو دلگیرم
ولی با هر نگاه تو هزاران بار می میرم
از این که بی وفا بودی، همیشه غصه می خوردم
برو با هرکه می خواهی،
منم ای کاش می مردم
برو دیگر برو ای عشق،
که رفتم از سر راهت
برایم شادی ات کافی ست،
خدا باشد نگهدارت
(چشمک)(چشمک)(چشمک)
یادگار عشق نوشتم خاطرات از تو
در این دفتر به زیبایی که باشد یادگار از تو،
برای وقت تنهایی همیشه آرزو دارم
برایت خوبی و شادی که هستم من به یاد تو،
تو هم ای کاش کنی یادی الهی هر کجا باشی
همیشه در امان باشی
همیشه خوب و خوشحال و سلامت در جهان باشی
چه با من باشی یا بی من،
همیشه شادمان باشی
درون خانه ی قلبم همیشه جاودان باشی
منم چون یخ تو خورشیدی،
که آبم می کند کم کم بدان بی اعتنایی ها
خرابم می کند کم کم
از این بی اعتنایی ها
همیشه از تو دلگیرم
ولی با هر نگاه تو هزاران بار می میرم
از این که بی وفا بودی، همیشه غصه می خوردم
برو با هرکه می خواهی،
منم ای کاش می مردم
برو دیگر برو ای عشق،
که رفتم از سر راهت
برایم شادی ات کافی ست،
خدا باشد نگهدارت
(چشمک)(چشمک)(چشمک)
1393 / 3 / 7، 12:08 صبح
گفتم تو شيرين منی؟
گفتا تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت می شوم
گفتا تو آبادی مگر؟
گفتم ندادی دل به من؟
گفتا تو جان دادی مگر؟
گفتم ز کويت می روم
گفتا تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن
گفتا تو در يادی مگر؟
گفتم که خاموشم مکن
گفتا تو فريادی مگر؟
گفتم که بر بادم مده
گفتاتو بربادی مگر؟؟؟؟
گفتا تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت می شوم
گفتا تو آبادی مگر؟
گفتم ندادی دل به من؟
گفتا تو جان دادی مگر؟
گفتم ز کويت می روم
گفتا تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن
گفتا تو در يادی مگر؟
گفتم که خاموشم مکن
گفتا تو فريادی مگر؟
گفتم که بر بادم مده
گفتاتو بربادی مگر؟؟؟؟
1393 / 3 / 8، 10:48 صبح
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد ...
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند ...
"مهدی اخوان ثالث"
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد ...
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند ...
"مهدی اخوان ثالث"
1393 / 3 / 11، 12:18 عصر
کاش اولین روز دبستان باز گردد
کودکی ها شاد وخندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکار و دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
ر
کودکی ها شاد وخندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وخروس
روبه مکار و دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
ر
1393 / 3 / 11، 02:38 عصر
دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی، من نبارم بی امان
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی، من نبارم بی امان
1393 / 3 / 11، 02:39 عصر
دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی، من نبارم بی امان
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی، من نبارم بی امان
1393 / 3 / 12، 01:20 صبح
داستان "لیلی زیر درخت انار"
لیلی زیر درخت انار نشست .
درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ .
گل ها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزارتا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت .
خون انار روی دست لیلی چکید .
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید .
مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
کافی است انار دلت ترک بخورد .
عرفان نظرآهاری
از کتاب " لیلی نام تمام دختران زمین است
لیلی زیر درخت انار نشست .
درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ .
گل ها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزارتا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت .
خون انار روی دست لیلی چکید .
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید .
مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
کافی است انار دلت ترک بخورد .
عرفان نظرآهاری
از کتاب " لیلی نام تمام دختران زمین است
1393 / 3 / 14، 06:09 عصر
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای!
گفت یا باد است یا خواب است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای!
گفتمش آنانکه میبینی بر او دل بسته اند ،
گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای.!
گفت یا باد است یا خواب است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای!
گفتمش آنانکه میبینی بر او دل بسته اند ،
گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای.!
1393 / 3 / 14، 11:43 عصر
عاشقانه :
من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو،
به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا و دیگری تو،
من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو.
هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت....
هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت....
پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه....
روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت...
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،
موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم،
موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،
موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم،
حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم.
من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو،
به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا و دیگری تو،
من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو.
هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت....
هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت....
پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه....
روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت...
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،
موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم،
موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،
موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم،
حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم.