قابل توجه مهمانان بازدید کننده:
با اتخاذ تدابیر و ارائه اعلام شماره حساب بانکی که در ذیل به آن اشاره شده با حفظ ارزش ها و كرامات والای انسانی و تكیه بر مشاركت و همكاری نزدیك شما اعضاء و بازدیدکنندگان درحمایت وکمک به تأمین حداقل نیازهای اساسی این قشر کم بینا، نابینا وكم درآمد، ماراحمایت ویاری نمائید.
شماره حساب کارت شتاب بانک رفاه کارگران به شماره: 5894631500966528 به نام حاج آقا ابراهیمی وجوه خود را واریز نمائید.
««در صورت ثبت نام دراین انجمن حتما ازنام کاربری فارسی استفاده نمائید (انتخاب نام کاربری با زبان انگلیسی تائید و فعال نمیگردد) جهت تائید و فعال سازی نام کاربری خود با شماره 09389502752 بنام محسن سروش راس ساعت 10 الی 11صبح بجز روزهای تعطیل تماس حاصل نمائید.»»
ایمیل انجمن: FORUM.RPSIRAN.IR@GMAIL.COM
با نام خدا شروع میکنم...
سلام میکنم ب هرکی ک نوشته ی منو میخونه و ممنونم بابت وقتی ک میذاره...چون با ارزشترین چیزشو ب نوشته های من اختصاص داده
و من ازین بابت خوشحالم و سپاسگذار
من همیشه ب نوشتن و البته خوندن علاقه داشتم ولی ارپی شد بهانه ای برای توجیه تنبلیم و باعث شد ک از خوندن غافل بشم و مدام ب خودم وعده میدم ک وقتی درمان شدم کتابای فلان نویسندرو میخونم فلان داستانارو میخونم...
خب من دوست ندارم کتابای صوتی رو گوش بدم چون اینجوری هیچ لذتی از خوندن نمیبرم
ی کم از خودم بگم من فوق العاده حسودم اما حسادتم از جنس حسادت ظاهری نیست ینی ظاهرو و موقعیت مالی و اجتماعی ادمها مد نظرم نیست درواقع ب ادمهای با سواد حسادت میکنم بهتره بگم غبطه میخورم منظورم از سواد ب هیچ وجه مدرک تحصیلی ادمها نیست
این بود خصلت بارز من
من جدیدا ب فکر نوشتن افتادم دوست دارم ی داستان در مورد لاک پشت بنویسم والبته اخیرا عنوانی ک توی ذهنم اومده لاک پشتی هست ک درواقع ی خرگوش زبرو زرنگ بوده توی ی جنگل ک مورد غضب ی جادوگر بدجنس قرار گرفته و ب شکل ی لاک پشت دراومده این لاک پشت داره ب هر ئری میزنه ک طلسم این جادوگر رو باطل کنه
در کنار این لاک پشت حیوونای دیگه ای هم هستن ک توسط جادوگر بدجنس طلسم شدن
مثلا حلزونی ک من فک میکنم قبلا ی اهو بوده و جادوگر بدجنس طلسمش کرده
اتوی این جنگل هرکسی مورد خشم جادوگر بدجنس قرارگرفته و ب شیوه ای مورد ازار قرار گرفته
این اتفاقات از خیلی سال پیش افتاده و هیچکس نتونسته جادوگر بدجنس رو مغلوب کنه
امااا
جدیدا داره ی اتفاقای عجیب و غریب میفته
حقیقت اینه ک همه خسته شدن از وضعیتشون و ب تنگ اومدن
و میخوان بر علیه جادوگر بدجنس شورش کنن و شکستش بدن و طلسم رو بشکنن
اما خب طبیعتا ب ی کمکهایی از بیرون احتیاج دارن یکی ک یاریشون کنه اعضای این جنگل خیلی قوی بودندو جسورو توانا اما طلسم جادوگر ضعیفشون کردو اعنماد ب نفسشون رو ازشون دزدید
البته چیزی ک الان مهمه خواسته ی اونهاست و کمکهایی ک از بیرون داره بهشون میشه
من ک خیلی امیدوارم ب شکسته شدن این طلسم
دلم گرفته بود خواستم بنویسم گفتم بلند شم ی خودکارو دفتر بردارم ب یاد قدیما ک عصرای تابستون میرفتم تو حیاطمونم شروع میکردم ب نوشتن بنویسم
اما
پشیمون شدم اخه من دیگه نمیتونم مثه قبل بنویسم چون خطای روی برگ دفترو نمیبینم و خیلی کج و ماوج مینویسم ینی اصلن خطای کاغذو نمیبینم ک بخوام روش بنویسم
اخی چه خط قشنگی داشتم البته خطم ک تغییری نکرده ولی چه فایده ک نمیتونم مثه قبل بنویسم از خطم الکی تعریف نمیکنم چون همه میگفتن خیلی خوش خطی و خودمم باور داشتم گفتم
حالا اگه نخوام خیلی احساساتی بشم با ی لبخند ژکوند برلب میگم هیچوقت تصورشم نمیکردم ک نوشتن چند خط روی کاغذ هم ی جایی توی ی گوشه از قلبم ک تبدیل شده ب قبرستون ارزوهام چال بشه
هیییی روزگار
امروز چشامو با ی روسری بستم تو خونه میگشتم
وای ک چقد من بدجنس شدم چون میفهمم با این رفتارام چقدر دل مامانمو ب درد میارم اما باز انجام میدم
شاید ارپی فقط نور چشمامو نگرفته شاید سلامت روانموهم ازم گرفته
نمیدونم
ولی ی چیزی ک هست نمیدونم البته شاید مثه حسای دیگم زودگذر باشه اما تصمیم گرفتم قوی باشم
امروز وقتی چشمامو بسته بودم ب این فکر کردم نابینایی اونقدرام ک من تصور میکنم نمیتونه سخت باشه
نه نه نه...
من اصلن ب نابینایی خط بریل عصای سفید فک نمیکنم
فقط ب این فک کردم ک اینه نهایت اون چیزی ک من ازش میترسم
پس شاید شرایطم انقد سخت نیست ک ازش واسه خودم ی کوه ساختم
چیز دیگه ای ک امروز بش فک میکردم این بود ک واقعا بعضی وقتا چه عقاید مسخره ای ب من تحمیل شده بله واقعا تحمیل شده
مثلا اینکه ای وای اگر تو ب چیزی ک داری راضی نباشی خدا ختما اونو ازت میگیره
اینو ک میخوام بگم فقط همدردای من میفهمن نه دیگران
مثلا من چون قدر دیدمو تو نوجوونیم ندونستم الان دید من یدتر شده پس من ب خودم میگم خدیجه ب هوش باش ک اگه خطایی کنی نق بزنی همین اندک دیدم از دستت رفته
مضحکه نه؟
ملت چارستون بدنشون سالم راست راست راه میرن همه چی دارن و راضی نیستن
هیچیشون نمیشه
ولی اگه خدیجه گفت آ خدا اگه زحمتی نیست ی خورده نور چشمای منو زیاد کن خدا خشمگین میشه عصبی میشه پیچ نور چشمای خدیجه رو خلاف جهت میچرخونه میچرخونه ک چشماش خاموش بشه
کاش تجدید نظر کنیم در عقایدمون
کاش از خدا نترسیم
کاش با خدا دوست باشیم