1393 / 3 / 9، 11:01 صبح


من این شب زنده داری را دوست ندارم
من این پریشان حالی را دوست ندارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست ندارم
گذشت و دلم پریشان ات شد ،
بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد
من این دیوانگی هایت را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ،
هر چه بگویم ، حتی این تکرار لحظه ها
باز با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با بیماری ات ،
نشستم به انتظار درمان ات ،
من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، به امید درمان ات بی قرارم،
به امیددرمان ات اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به امیدش نشسته ام در برابر غروب ،
ولی بدان!
این غروب را با تمام نگاه هایش دوست دارم
من این مهربانی هایت را دوست دارم ،
هر چه گرم باشی با دلم،
من این گرمای وجودت را دوست دارم
