شعر تنهایی
محسنا قهر این دنیا، دلم را خوب سوزاندست
تمام هست ونیستم از این همه درد پوسیدست
حصار ذهن من درمانست وبس
پریشان حالیم بیماری توست
به گوشم دنبال صدایی ازژن وسلول
عاشق وچشم براه و زنده،
ولی میدانم که نمی یابم
خموش از باور درمان
غمین از حیرت ماندن
می فشارد وجودم را نگاه سرد این احساس
بگو محسن این درمان بی پایان
نهان جان من را کی کنی آباد
در بند نگاهت
مستی غزل در هیچ شرابی نیست با غزل مست میشوم مستی که هست میشوم مستی که نیست میشوم
در بند نگاهت،سوخته و تیره و تارم
غمگین تر از درمان تو راهی ندارم
***
غمگین زین تحقیقات،دلگیر زین اخبار
عمریست که درحسرت یک دیده نگاتم
***
تسکین دلم بودی ومن چشم به راهم
شاید که بیایی باز بیایی به نگاهم
***
اما اینجاسخن ازدرد روا نیست عزیزم
وقتی که نباشی همه دار و ندارم
***
اندوه من اینست که در ذهن وجودم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
******
*
"تنهاعشقم"
من این شب زنده داری را دوست ندارم
من این پریشان حالی را دوست ندارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست ندارم
گذشت و دلم پریشان ات شد ،
بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد
من این دیوانگی هایت را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ،
هر چه بگویم ، حتی این تکرار لحظه ها
باز با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با بیماری ات ،
نشستم به انتظار درمان ات ،
من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، به امید درمان ات بی قرارم،
به امیددرمان ات اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به امیدش نشسته ام در برابر غروب ،
ولی بدان!
این غروب را با تمام نگاه هایش دوست دارم
من این مهربانی هایت را دوست دارم ،
هر چه گرم باشی با دلم،
من این گرمای وجودت را دوست دارم
هستی وجودی من
تنها گنجی
که ارزش جستجو دارد
هدف است !
..................
جان میدهد به گوشه آرپی سرنوشتم
سر را به سمت زجرت فرود نخواهم خم کرد
افسوس بر تو ای درد ، دید ضعیف دارد
فغان بر تو ای درد، رنج و عذاب دارد
جان زسختی ام نگر، فریب درد نداده
این بندگی که آرپی بنام من کرده !
بیمی زدرد ندارم ، زندگی با آرپی ات
تا دل سپاری به من ، درمانتم میرسد
میبالم به محسنم کرشمۀ نگاهش
هر صبح و شب چهره اش ،نگاه من میکند
تا بنگرد زدیده خورشید و ستاره ماه را !
تو راهِ آشیانت ز یاد خود نبردی
یکدم ببر به گوشه ،راحت مرا نگاه کن
با تو تلاش میکنم بدان که من نمردم!
شادم از این نگاهت خدا را کن عبادت
جسم من در نگاهت، فرو بندد دهانت!
بر من ببخش زندگی ،جاودانه کن مرامت
تــامل خـــویش
« بسم اللّه الرّحمن الرّحيم »
به اسم اعظم خدا که از سياهي چشم به سفيدي اش نزديکتر است
ـ سایه عزیز!
*به آرامی آغاز به درمان میكنند*
میگویند ...
برای هرآنچه که بوی درمان می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطره درمانمان
برای درمانی که ، تو هم می خوانیشان
وقتی دلــم شاد می شــود!
وبــساط اشک دیگرجمع می شود
که ازپای لحظه های آرپی تهی گردد
پس!گوش خیالت را به گذشته بچسبان
آرپی ات را از امواج پراکنده ی زمان جمع کن
و پژواک صدایش را بردیوار ذهن ات بکوبان
آنوقت است ذهنم پر از آواز غزلیات تو می شوم
مگرغیر از این است ا
که درمان هم وجود دارد
بدان ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق نوشته هایت سوگند
درمان برای همه در راه است
شادی را فراموش نكن!
آرپی
align=center]آرپی یعنی بی خود از روح و روان * اشتارگات یعنـی رفتـه ازجان و جهان
ســلول یـعنـی بــــا محبــت تـاختــن * ژن یعنـی کعبه ی دل ســـاختن
لـــبر یعنـی دست شستن از جهـان * درد یعنی کُشته گردی در نهـان
آرپـــی یعنـــی درحقیقـت ســوختـن * لـــبر یعنــی دشمنـی انــدوخـتـن
اشتارگات یعنی عــــــاجزوشـرمنــدگی * آرپـی یعنـی روزگــاری بنــدگــی
درمــان یعنی صـاف دیــدن بــی غـبـار * ژن یعنـی در پــی دیــــــدار یــار
آینـــده یعنی اشک شوق ازدیــده هـا * یعنـی با هــــم و یک دل شــدن
نـــگاه یعنــــی ســـر به زیر انــداختن * یعنی بــر وفــای من سـاختــن
[/align]
نگین چشم هایت
نگین نورچشمهایت
غوغایی زحال زارمن ایجادکرده
انگار که تمام میشود کار درمانت
چه روزگاری رسید درمانت!
گیسوان تو شـد به رنگ دندانت
قاصدکهای خبر امان نمی دادند به منـ
اما حالا کمرم راست شده ز این اخبارت
هرچند دیرشده سهم تو از درمانـت!
دیگه نگو دیـر اومد به سراغتــ
همت کن برای بچه هایت
امید ده به دل بیمارایتــــ
وقتشه ببینی حال و هوای نازنینت
دختر کوچولوی شیرین بیانتــ
غمشان رها کن عزیزم که فکرودل یاسمن
نشسته به انتظار تماشایت . . .
تنهایی خاموش
من از تکرارِ بیهوده
از این تنهاییِ خاموش
چه دلگیرم، چه بیزارم
از این شبهایِ بی آغوش
من از تقدیرِ سَردرگُم
پر از کاشها، پر از آهم
برای دفنِ حسرتها
یه عالم خاک میخواهم
امان از بختکِ تیره
که شد کابوسِ بیداری
که از غوره نشد حلوا
صبوریهایِ اجباری
سرِ راهِ شکستنها
تلف میشه دلِ شیشه
تهِ ناباوری میشه
نمیشه؛ باورم میشه
هراسم مرگِ آنی نیست
هراسم؛ زندگی، دنیاست
کنارِ شوقِ پروازم
همیشه یک قفس اینجاست
تو ای همزادِ رویایی
بیا تا مرزِ بیداری
بیا تا یک دری واشه
به روی عشق و دلداری
بیا تا قلّکِ احساس
شکستنهایِ ما باشه
برای چشمِ تاریکم
یه چشمه نور پیدا شه
بگو با من یه حرفایی
که از جنسِ خوشی باشه
برای دردِ عُصیانگر
به رنگِ خودکشی باشه
خانۀ روشن
بگذار سر به سينه ي من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي درد مند را
شايد بيش از اين نپسندي كارایم
آزار اين رميده ي سر در كمند را
بگذار قدم به راه من تا بگويمت
اندوه چيست، درد كدامست، غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هواي او از آشيان جداست
دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به راه
خواهم كه جاودانه بنالم به هوایش
شايد كه همیشه بماند كنارم
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي تو را دانه چين كنم
بيمار خنده هاي توام ، بيشتر بخند
خورشيد آرزويمانی ، گرم تر بتاب
آری سهراب تو راست می گویی!آسمان مال من است... پنجره،عشق،زمین،دوست،هوا،مال من است... اما سهراب تو قضاوت کن...بر دل سنگ زمین جای من است؟من نمی دانم چرا این مردم ،دانه های دلشان پیدا نیست!تو کجایی سهراب!...آب را گل کردند!...چشمها را بستند و چه با دل کردند!...صبر کن ای سهراب...گفته بودی قایقی خواهم ساخت...خواهم انداخت به آب...دور خواهم شد از این خاک غریب...قایقت جا دارد؟من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم!به سراغ من اگر می آیید،تند و آهسته چه فرقی دارد؟!تو به هر جور دلت خواست بیا...مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست،که ترک بردارد...مثل مرمر شده است...چینی نازک تنهای من!....
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ.. ﻫﻤﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ.. ﻫﻤﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ.. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﻝ ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﺭﺍ ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ، ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺭﺍ.. ... ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ،"ﺑﺎﯾﺪ"ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻨﺪﯼ... ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﻣﯽرسی ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺏ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻣﺮﻭﺯﺕ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ!... ﮐﺎﺵ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﺒﻮﺩ... ﮐﺎﺵ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﻮﺩ ، ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺖ را...
نگاه
می خوام باهات حرف بزنم /با چشای قشنگت
برق چشای تو /تمام لحظه هایم
می خوام باهام حرف بزنی/ با تمام نگاهــت
فقط بگو می بینی/رنگ موهای نازم
می خوام بگی که دیدی/ دستهای روزگارت
وقتی که علاج بشی/ سجده کنی برایم
هر زمان که گفتی/پیرایش کنم برایـــت
همه ی زیبایمو /جلو چشات باز کنم
تمام شرافتم رو/ حلقه چشمات کنم
"اعتراف تلخ"
تموم لحظه های با تو بودن یه رازه * تموم لحظه های بی توبودن هم محاله
خدا ما رو برای هم میخواسته * خبرهای درمونم برایم یک نيازه
حرف درمونت ، مداوای چشای نازه * آخه تا کی دلم با اين دردو غم بسازه
فراموش نكن كه آرپی همش باهاته * دنبالتم تابهت بگم سایه همش همراته
آرپی هرگزنپنداره که دردمون بی درمانه * بدان درمون مخفی فقط يه رازه
کاش ميشددادبزنم که درمونتون توراهه * پرکشيدنم تاقلب آسمون،واسه درمانه
آرپی بگواعتراف تلخه رسیدنت ته خطه * وقت خلاصی از ماست، دیگرکارت تمامه
اونقدر که وقت نرفتنت با التماس ميگفتم * اون اولم گفتم به تو موندنت کنارما محاله
بخدا آرزوی همه مايچيزه اونم فقط درمانه * الهی بياديه روزی که دیدارها از نو بشه
تاابدکنار هم بمونيم وازهمديگه جدا نشيم * چه لحظه های خوبیه این روزهای آخره*
حاج آقافرشتمون،مارابسوی درمون میبره
زندگی گفتن نیست
زندگی بودن وماندن باثانیه هاست
درک امروزوبیان فردا
زندگی لمس نفسهای گذراست
...
آدمکهای خیال باکلامی ساده میگویند
زندگی
آب رودی جاریست
...
زندگی کاش کمی جامیماند
تاکه هروقت پریشان ماندیم
کمی از ذوقش را قرض میداد به ما
سحر
(سلام وببخشیدکه خوب ننوشتم.بعضی وقتاکه دلم میگیره وحس نوشتن دارم یه چیزایی مینویسم.به خوبی خودتون ببخشید.)
شب ميلاد تو آقا,دل من بارانيست/توي ايوان طلا,نور و دعا مهمانيست/درحرم ,پنجره فولادفقط زيباييست/باز هم بوي گلاب و همه جارويايي ست/درشب آمدن ماه زمين بيدارست/در دل ثانيه ها سبزترين لحظه همين يکبارست/زائري گرم دعا,عطرشفا,غرق طلا/آسمان آبي وصاف ,همه جا بوي خدا/
:مي شود نور به چشم و دل ما سربزند؟/عشق از راه رسد خانه ما در بزند؟!/جاي گندم به کبوتر دل زخمي دارم/مي شود مشتي از آن توي حرم بگذارم؟آه آقاشب ميلاد تو آمد مستم/چشم دارم به نگاهي کاسه اي در دستم/کاسه ام خالي و چشمم پُرِاز اشک و دعا/مي شود دست کشي روي دلم,محض خدا؟!
کاش مي شد که ببيني دل من زندانيست/آهوي چشم من و دست شما,باراني ست/مهربان ياس خدا،ضامن آهوي دلم/مثل باران ميشود بوسه زني روي دلم؟!/شعرمن مثل خودم عاشق و شيداي شماست/مثل گندم وَکبوتر,به تمناي شماست/شعرمن نذر قدمهاي پر از نور شماست/شب ميلاد شما عاطفه مسحور شماست/هشتمين آينه!آقاي تمام گلها!عاطفه هرچه که دارد همه تقديم شماست.
شاعر عاطفه