قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 7 / 18، 11:29 عصر,
|
|||
|
|||
شب آرامی بود میروم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم میگفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست |
|||
5 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: مرضیه, محمد81, محمد حسین, فرید, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 61 مهمان