1393 / 8 / 8، 09:40 عصر
سر کوچه جلوی سوپرماکتی خونمون بازی میکردم یه دفه دیدم مامانم داره به طرف من میاد با خودمگفتم یادم نمیاد شیطنتی کردم یا خطایی کرده باشم از بس شر و شور بودم به طرز عجیبی به خودم شک کردم تا بهم برسه به چشمانش خیره شده بودم بالاخره بهم رسید و دستمو گرفت گفت بیا بریم گفتم نمیام دارم بازی میکنم الان دوستام میان میبینند من نیستم کفت وقتت رسیده دیکه بری مدرسه باید بریم اسمتو بنویسیم باهم رفتیم مدرسه ای که بچه همسایمون اسم نوشته بود گفتند که اینجا جا نداریم برگشتیم رفتیم یه مدرسه دیگه که اتفاقا نزدیک ترم بود اونجا اسممو نوشتند ناظم یه کابل تقریبا چهل سانتی دستش بود این نشانه خوبی نبود یعنی اینجا شر و شوری موقوف.
همه چی رو مثل آینه میدیدم هیچ مشکلی حس نمیکردم حتی متوجه نزدیک بینی شدید خود نبودم بعد چند رور مدرسه ها شروع شد و همزمان با آن داستان پر فراز و نشیب یک آرپی هم آغاز شد. چند تا پله جلوی در ورودی بود اونا رو اکثرا می پریدمو روشون راه نمیرفتم اصلا به پله ها توجه نمیکردمو میرفتم کلاس درس می نشستم. اما پله... بله پله... نمیدونستم این پله ها یه روزی از روزها بزرگترین معضل زندگیم بشه . نمیدونستم این در ورودی که مثل برق و باد جلدی ار آن رد شدمو رفتم سر کلاس بعدا مثل سدی جلوم خواهد شد و باید آروم و با احتیاط تمام از آن وارد بشمو بعد از تنظیم نور تازه به سراغ مقصد برم . نمیدونستم باید چه عوامل و نکاتی را باید برا ورود رعایت میکردم وای چقد داخل شدن سخت است یا بهتره بگم آرپی بودن ناجوانمردانه سخت است.
انشالا روزای بعد ادامه داستانو باهاتوت پیش خواهم رفت.....
همه چی رو مثل آینه میدیدم هیچ مشکلی حس نمیکردم حتی متوجه نزدیک بینی شدید خود نبودم بعد چند رور مدرسه ها شروع شد و همزمان با آن داستان پر فراز و نشیب یک آرپی هم آغاز شد. چند تا پله جلوی در ورودی بود اونا رو اکثرا می پریدمو روشون راه نمیرفتم اصلا به پله ها توجه نمیکردمو میرفتم کلاس درس می نشستم. اما پله... بله پله... نمیدونستم این پله ها یه روزی از روزها بزرگترین معضل زندگیم بشه . نمیدونستم این در ورودی که مثل برق و باد جلدی ار آن رد شدمو رفتم سر کلاس بعدا مثل سدی جلوم خواهد شد و باید آروم و با احتیاط تمام از آن وارد بشمو بعد از تنظیم نور تازه به سراغ مقصد برم . نمیدونستم باید چه عوامل و نکاتی را باید برا ورود رعایت میکردم وای چقد داخل شدن سخت است یا بهتره بگم آرپی بودن ناجوانمردانه سخت است.
انشالا روزای بعد ادامه داستانو باهاتوت پیش خواهم رفت.....