1393 / 4 / 12، 02:43 عصر
فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يک آسايشگاه روانى بودند. يکروز همينطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون کشيد. وقتى دکتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت که او را از آسايشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يک خبر خوب و يک خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است که مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يک بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانهانشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم که اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. اما خبر بداين که بيمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين که از استخر بيرون آمد خود را با کمر بندش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شديم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: من آويزونش کردم تا خشک بشه...??
_____. . _______
______ ) )______l
l l
l l
l l . - ' ' .
l / _ \
l l ` /, l
( \\` _. '
. - ` - - ' .
/Y . . Y\
// l l \\
// l . l \\
' ) l l ( `
l l ' l l
l l l l
l l l l
l l l l
/ l l \
` - ' ` - `
_____. . _______
______ ) )______l
l l
l l
l l . - ' ' .
l / _ \
l l ` /, l
( \\` _. '
. - ` - - ' .
/Y . . Y\
// l l \\
// l . l \\
' ) l l ( `
l l ' l l
l l l l
l l l l
l l l l
/ l l \
` - ' ` - `