1393 / 9 / 6، 03:35 عصر
خاطرات یه مسافر غریبه :
چند سال پیش تو اصفهان یه توالت عمومی رفتم یکم کارم طول کشید وقتی اومدم بیرون دیدم ۷-۸ نفر تو صف واستادن و تا منو دیدن شروع کردن به تیکه انداختن:
- عافِیت باشِد
-خسِّه نباشین.
-نه هنو انگار یه چیزی اِزد موندِس.
-فک کردم از میون رفدِی.- های، چشادون وا شد.
- اصی انگار نور اِزدون ساطع میشد
-حالا اومدی سَری وزن.
- میخواسی صدا بِزنی تا بچا بیاند کُمِکِد…
- یُخدچی روغن بخور راش واشِد آ به خودِد صَتمه نزنی….
-خوردنش چِقَده طول کشیدِس که پَس دادنش اَنقَده شد؟
-از این دفعه که گذِشد …ایشالا اِز دفعه دیگه یه وِکیل بیگیر آ کارا بسپار دسِش آ خوددا راحت کون…
- دُشِک آ لاحاف میبُردی با خودد!
اصن یه کاری کردن تو خونه هم که دستشویی میرم سه سوته میام بیرون... !!!
چند سال پیش تو اصفهان یه توالت عمومی رفتم یکم کارم طول کشید وقتی اومدم بیرون دیدم ۷-۸ نفر تو صف واستادن و تا منو دیدن شروع کردن به تیکه انداختن:
- عافِیت باشِد
-خسِّه نباشین.
-نه هنو انگار یه چیزی اِزد موندِس.
-فک کردم از میون رفدِی.- های، چشادون وا شد.
- اصی انگار نور اِزدون ساطع میشد
-حالا اومدی سَری وزن.
- میخواسی صدا بِزنی تا بچا بیاند کُمِکِد…
- یُخدچی روغن بخور راش واشِد آ به خودِد صَتمه نزنی….
-خوردنش چِقَده طول کشیدِس که پَس دادنش اَنقَده شد؟
-از این دفعه که گذِشد …ایشالا اِز دفعه دیگه یه وِکیل بیگیر آ کارا بسپار دسِش آ خوددا راحت کون…
- دُشِک آ لاحاف میبُردی با خودد!
اصن یه کاری کردن تو خونه هم که دستشویی میرم سه سوته میام بیرون... !!!