قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 4 / 22، 01:15 صبح,
|
|||
|
|||
عظمت عشق
گفت : بمن بگو چقدر دوستم داری گفتم : ترا به بلندی کوهها و پهنای دریاها و به زیبائی گلها دوست دارم . ترا باندازه ی وجودت دوست دارم . زیرا هیچکس را بدین سان دوست نداشته ام . با حسرت سری جنباند و گفت : متاسفم از اینکه نمیتوانم حرفت را قبول نمایم زیرا قلب کوچک من گنجایش عشق بزرگ تو را ندارد . ایکاش ایکاش پیراهنت بودم تا اندام لغزنده ات را لمس میکردم و تو مرا با ذوق در بر میکردی و آنگاه که در آغوشم نبودی بوی دلاویز بدنت با من بود و سرمستم میکرد . ایکاش بسترت بودم تا در آغوشم جای میگرفتی و من با لذت ترا در خود میفشردم و آنگاه که نزدم نبودی نقشت را در بر داشتم و دلخوش بودم . با یاد تو ... با یاد تو خوابیدم در خواب تو را دیدم از پنجره ام تابید مهتاب تو را دیدم شادان مژه بگشودم بگریختی از چشمم از درد فشاندم اشک در آب ترا دیدم گل جا مانده دیشب ماه زیباتر از همیشه بود مثل یک کاسه نقره ای یا همان چهره زیبای تو قلب شبگردان عاشق پیشه را می لرزاند همانطور که نسیم بهاری شاخه های زنبق و اطلسی را تکان میدهد و من بفکر آن کشتزاری که ترا بوسیدم همان بوسه ای که از شوق مرا کشت و زنده کرد آری گل زیبائی که دیشب بمن هدیه کردی همانجاست ولی هدیه دیگر تو در سینه من ، کنار قلب من است ، مطمئن باش . |
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از افشین تشکر کردهاند: محمد81, فرید, فاطمه, سوزان, سعیده, سایه سایت, خدیجه, امیرعلی |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 100 مهمان