قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 9 / 23، 01:51 عصر,
|
|||
|
|||
مانده بر ساحل قایقی، ریخته بر سر او، پیكرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراك فرو . هیچكس نیست كه آید از راه و به آب افكندش و در این وقت كه هر كوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما قصه یك شب طوفانی را . رفته بود آن شب ماهی گیر تا بگیرد از آب آنچه پیوند داشت با خیالی در خواب صبح آن شب، كه به دریا موجی تن نمی كوفت به موجی دیگر چشم ماهی گیران دید قایقی را به ره آب كه داشت بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش به همان جای كه هست در همین لحظه غمناك بجا و به نزدیكی او می خروشد دریا وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز از شبی طوفانی داستانی نه دراز
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: یاسمن, محمد81, محمد حسین, ماهان, سوزان, راضیه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 79 مهمان