قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 10 / 18، 01:58 صبح,
|
|||
|
|||
درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت! سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی، عقربه ى قبله نما رفت! در بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفت! بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت: این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه ، کجا رفت؟! من بودم و زاهد ، به دو-راهی که رسیديم من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت! با شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفت! در محفلِ شعر آمدم و رفتم و ... گفتند: ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟! می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت ... محمد سلمانی |
|||
10 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, ماهان, فرید, فاطمه, سوزان, سعیده, خدیجه, افسانه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 95 مهمان