قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 10 / 18، 03:23 عصر,
|
|||
|
|||
نمي دانم چه مي خواهم خدا يا به دنبال چه مي گردم شب و روز چه مي جويد نگاه خسته من چرا افسرده است اين قلب پر سوز ز جمع آشنايان ميگريزم به كنجي مي خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگيها به بيمار دل خود مي دهم گوش گريزانم از اين مردم كه با من به ظاهر همدم ويكرنگ هستند ولي در باطن از فرط حقارت بدامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم كه تا شعرم شنيدند برويم چون گلي خوشبو شكفتند ولي آن دم كه در خلوت نشستند مرا ديوانه اي بد نام گفتند دل من اي دل ديوانه من كه مي سوزي از اين بيگانگي ها مكن ديگر ز دست غير فرياد خدا را بس كن اين ديوانگي ها
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد حسین, ماهان, فرید, فاطمه, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 40 مهمان