1393 / 12 / 17، 01:04 صبح
شعري طنز به مناسبت نزديک شدن به نوروز
خانمی با همسرش گفت این چنین:
کای وجودت مایه ی فخر زمین!
ای که هستی همسری بس ایده آل!
خواهشی دارم... مکُن هی قیل و قال!
هفت سین تازه ای خواهم ز تو!!
کم توقع گشته ام در سال نو!!!
سین یک، سیّاره ای، نامش سمند!
تا که در دل هی کنم من آب، قند!!!
سین دوم، سینه ریزی پُر نگین
تا پَرَد هوش از سر اهل زمین!
سین سوم، یک سفر سوی فرنگ
دیدن نادیده های رنگ رنگ..
سین چارم، ساعتی شیک و قشنگ
تا که گویم هست سوغات فرنگ!
سین پنجم، سمع دستورات من!
تا ببالم من به خود، در انجمن....
چون دو سین دیگرش آمد کم او
رفت اندر فکر و اندیشه فرو ..
گفت با ناز و کرشمه، که ای عیال!
من کم آوردم دوسین ای خوش خصال!
گفت شویش: من کنون یاری کنم
با شما البته همکاری کنم!
سین شش، سنگی برای قبر من!
تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!
سین هفتم، سوره ی الحمد خوان...
تا مگر از آن شود شاد این روان!
خانمی با همسرش گفت این چنین:
کای وجودت مایه ی فخر زمین!
ای که هستی همسری بس ایده آل!
خواهشی دارم... مکُن هی قیل و قال!
هفت سین تازه ای خواهم ز تو!!
کم توقع گشته ام در سال نو!!!
سین یک، سیّاره ای، نامش سمند!
تا که در دل هی کنم من آب، قند!!!
سین دوم، سینه ریزی پُر نگین
تا پَرَد هوش از سر اهل زمین!
سین سوم، یک سفر سوی فرنگ
دیدن نادیده های رنگ رنگ..
سین چارم، ساعتی شیک و قشنگ
تا که گویم هست سوغات فرنگ!
سین پنجم، سمع دستورات من!
تا ببالم من به خود، در انجمن....
چون دو سین دیگرش آمد کم او
رفت اندر فکر و اندیشه فرو ..
گفت با ناز و کرشمه، که ای عیال!
من کم آوردم دوسین ای خوش خصال!
گفت شویش: من کنون یاری کنم
با شما البته همکاری کنم!
سین شش، سنگی برای قبر من!
تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!
سین هفتم، سوره ی الحمد خوان...
تا مگر از آن شود شاد این روان!