قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1394 / 1 / 12، 01:24 عصر,
|
|||
|
|||
پرواز با خورشيد بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز بنشينم و از عشق سرودي بسرايم آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برق آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من – از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست آنجا كه ، سراپاي تو ، در روشني صبح روياي شرابي ست كه در جام بلور است آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب از بوسه خورشيد ، چو برگ گل ناز است آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد چشمم به تماشا و تمناي تو باز است! من نيز چو خورشيد ، دلم زنده به عشق است راه دل خود را ، نتوانم كه نپويم هر صبح ، در آيينه جادويي خورشيد چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم! او ، روشني و گرمي بازار وجود است در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست او يك سرآسوده به بالين ننهادست من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست ما هردو ، در اين صبح طربناك بهاري از خلوت و خاموشي شب ، پا به فراريم ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبيعت با ديده جان ، محو تماشاي بهاريم ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم زنده یاد فریدون مشیری |
|||
5 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, صدف, راضیه, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 51 مهمان