1393 / 5 / 15، 12:41 صبح
يک خانم ۴۵ ساله حملهء قلبي داشت و در بيمارستان بستري بود . در اتاق جراحي کم مونده بود مرگ را تجربه کند كه خدا رو ديد و پرسيد:
آيا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز ديگه عمر مي کنيد .
... ... ...
بنابراين پس از بهبود يافتن خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهاي زير را انجام دهد:
۱- کشيدن پوست صورت
۲- تخليهء چربيها(ليپو ساکشن)
۳- جمع و جور کردن شکم .
و صد البته به فکر رنگ کردن موهاش و سفيد کردن دندوناش هم بود !!!!
از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.
يكي دو ماه بعد ، پس اتمام آخرين عمل زيبايي بعد از مرخص شدن از بيمارستان در حالي كه ميخواست از خيابون رد بشه با يه ماشين تصادف كرد و كشته شد . !!!
وقتي با خدا روبرو شد او پرسيد: من فکر کردم شما فرموديد من ۴۳ سال ديگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نکشيديد؟
.
.
خدا جواب داد :اِ اِ اِ شما بوووووودي ؟؟؟؟ چقدر عوض شدي نشناختمتون !!;)
آيا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز ديگه عمر مي کنيد .
... ... ...
بنابراين پس از بهبود يافتن خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهاي زير را انجام دهد:
۱- کشيدن پوست صورت
۲- تخليهء چربيها(ليپو ساکشن)
۳- جمع و جور کردن شکم .
و صد البته به فکر رنگ کردن موهاش و سفيد کردن دندوناش هم بود !!!!
از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.
يكي دو ماه بعد ، پس اتمام آخرين عمل زيبايي بعد از مرخص شدن از بيمارستان در حالي كه ميخواست از خيابون رد بشه با يه ماشين تصادف كرد و كشته شد . !!!
وقتي با خدا روبرو شد او پرسيد: من فکر کردم شما فرموديد من ۴۳ سال ديگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نکشيديد؟
.
.
خدا جواب داد :اِ اِ اِ شما بوووووودي ؟؟؟؟ چقدر عوض شدي نشناختمتون !!;)