1394 / 5 / 14، 12:26 عصر
پیر وفرتوته شدو دلش آرامش میخواد*معشوق جانم،توخلوت صداتون می کند
همتش تا میرود، به قامت نماز می کند
با حوصله وتوانش ذکرودعاتون می کند
آرپی ازکارش عجزوناتوانی می کند
ژن معیوب درچشش فغان درمان میکند
[b]چشم سایه همچوقبل چشمک پرانی میکند
باخزان عمرخود دل جان فـشانی می کند[/b]
او برای حاجتش لحظه شماری می کند
خاموش زآرپی چهره اش خندون خندون میکند
با همان شور و نوا دارد خدایی می کند
خاطرم با خاطرش شوق درمون می کند
بیثمر هر ساله در فکر بهاران می کند
چون بهاران میرسد با خود نهانی می کند
باما گردش نکند، با خود خلوت می کند
میرسد سالی به پایان همه را راضی کند
آرپی ها دل از سایه مهربان مشکنید
ور نه دلدار درسرایش نامهربانی می کند
کسی که بر خدا توکل کند خدا برایش کافی است