

این نکبتایی که سر جلسه امتحان نمیرسونن
(._.) (‘_’ ) (._.)
(._.) ( ‘_’) (._.)
(._.) (•_•) (._.)








من و بابام رفته بودیم مهمونی، حوصله م سر رفت بهش مسج دادم”بابا پاشو بریم”.
وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده ،
بلند گفت :عه تویی؟ باشه باباجان الان میریم


آقا امروز رفتم طلافروشی واسه خودم انگشتر خریدم خیلی ذوق زده بودم چشتون روز بد نبینه سرم پایین بودوهمینجور داشتم نگاش میکردم وازدر میرفتم بیرون که باسررفتم تو شیشه.فقط همینو بگم حاضر بودم انگشترو بدم و فرار کنم کل ادمای داخل مغازه داشتن کفشاشونو گاز میزدن ازخنده



