1393 / 3 / 4، 11:40 صبح
شعر تنهایی
محسنا قهر این دنیا، دلم را خوب سوزاندستتمام هست ونیستم از این همه درد پوسیدست
حصار ذهن من درمانست وبس
پریشان حالیم بیماری توست
به گوشم دنبال صدایی ازژن وسلول
عاشق وچشم براه و زنده،
ولی میدانم که نمی یابم
خموش از باور درمان
غمین از حیرت ماندن
می فشارد وجودم را نگاه سرد این احساس
بگو محسن این درمان بی پایان
نهان جان من را کی کنی آباد