شعر و ادبیات قلبم را روی سپیدی کاغذ می پاشم
گیسوانش گندم
گيسوانش گندم,چشمهايش يلدا/صورتش مهتابي,توي دستش دريا/روي تپه آرام,پشت پرچين ساکت/آسمان آبي تر,توي قلبش غوغا/روزهايش روشن,مست از شبنم وشعر/شب پراز پولک و نور,شب پراست از رويا/:نام او يعني نور,نام او زيبايي/نام او شيرين است,نامش اينجاليلا/نام او يعني گل,دامنش خيس از عشق,دختري از خورشيد,آسماني,زيبا/سرخ تر از ياقوت,ازتباراحساس/مثل جنگل ساکت,عاشق فرداها/گيسوانش گندم,مثل صحراوحشي/دختري مهتابي است,دختري از صحرا.عاطفه حيدرزاده/
دخترک...
اون قدیما دختری بود پرشروشور، یه کمی شاد،یه کمی خوش
اون قدیمامشکل اون فقط غم چشماش بود
کم کمک دخترک قصه ماقدکشیدوبزرگ شد
اماحالا،دلش پرغصه و غم،چشاش همیشه بارونی،لباش توزندون سکوت،خودش اسیر یه غروب...
زندگی این دخترک همیشه خاکستری بود
بااینکه اون دلش میخواست ، آبی بشه فصلای سرد تو نگاش...
بااین دنیاکاری نداشت
باآدما رابطه داشت ونداشت
دیگه خسته شده بود ازغربت وتنهایی ثانیه هاش
شب وروز کارش دعا بود ، خیلی وقتا گریه
دخترک مدتهاست منتظر عبور یه سایه سبز نشسته
منتظر اومدن قاصدکا
اون همیشه دلش میخواست دنیا براش آبی بشه
دلش میخواست آسمون چشای اون دیگه بارونی نشه
(سحر)
زمان در گذراست
باز هم صدای احساس باران
باز هم نسیم دلگشای زندگی
باز هم صداقت گل سرخ
و همه میدانند رنگ فکر قاصدکها آبیست
من میان این زمان ، ثانیه های درک را میشمرم
...
گاش ازاول همگی رنگ آبی بودیم
نه به رنگ گل وخاک
قاصدک میگوید که زمان در گذرست
مثل رود
و نشانم داد راه کلبه ی عشق
خنده ی مریم ونیلوفر را
شادی ماهی و آب
و شنیدم کنار آنهاگریه ی ابر بهاری را
وزمان در گذرست
مثل روییدن گل
مثل خندیدن تو
...
(سحر)
گل سرخ
آرام آرام در ابرها محو می شوی
سوار اسبی سپید در عمق جنگل خوشبختی فرو می روی
و من هر لحطه تنهاتر و تنهاتر
لبخند می زنی تمام صورتت سرشار می شود از گل سرخ
لبخند می زنم قلبم تیر می کشد از تنهایی
آرام آرام در ابرها فرو می روم
آرام آرام می شکنم
منتظرم منتظر شاخه ای از گل سرخ
يادش بخير پاييز کودکي هايمان.پاييز زرد,پاييز سرخ,پاييز رويايي.يادش بخير اول مهر,کلاس اول در دهکده دلفريب لزير. باپاهاي کوچکمان ميخواستيم دنيا رابه لرزه درآوريم.باترس و دلهره قدم به مدرسه گذاشتيم.مدرسهاي که همه چيزش بزرگ بود.کلاسهايي بزرگحياطي بزرگ ومعلمهايي که بايداز پايين به قامت بلندشان نگاه مي کرديم.
;يادش بخير معلم کلاس اولمان ,خانم فرزانه ذکرياپور.خانم معلمي مهربان,خوشرو,خوش صحبت والبته باشکوه و پرابهت. پاييزکودکي هايمان هميشه زيبابود,هميشه رويايي,پراز تازگي و طراوت. مدادهايمان هميشه سياه بودبانشان سوسمار و پاک کن هايي داشتيم دورنگ,آبي و قرمز.
:هميشه عاشق بوي پاک کن بودم ,عاشق دفترکاهي وسياه,عاشق کتاب فارسي اول دبستان,عاشق دبستان شهيد ديالمه لزير. و ناگهان چقدر زود دير مي شود..... آري بزرگ شديم و قد کشيديم.آرزوهامان رنگ باختند,لبخندها خشکيدندومشکلات پابه پاي قدمان رشد کردندو همه چيز به رنگ خاطره شد.هيچ چيزي زيباتراز گچهاي رنگارنگ روي تخته سبزو خط خطي نبوده و نمي شود.
صداي خنده هاي کودکي,صداي چکمه هاي سياه روي برف سپيد,فريادهاي کودکانه مان
که الفبا را عاشقانه ميخوانديم ,صداي عشق,کودکي,زيبايي,سادگي,صداقت,مهرباتني,صداي کلاغهاي پاييزي در دهکده دلفريب لزير.و افسوس وصدافسوسکه کلاغهاهم ديگر قارقار نخواهند کردوقالب پنيري رانمي دزدند.
تخته هامان هوشمند,گچهامان ماژيک,کيفهامان چرخدار,دفترهامان سيمي,تکاليفمان رايانه اي,بچه هامان بيش فعال,ارتباطاتمان مجازي,پاييزمان بي رويا و آرزوهامان نامتناهي شده است. وپاييز از راه رسيده.پاييز سرخ,زرد,رويايي....
عاطفه ی عزیز بسیار زیبا و دلنشین بود...از شعرها و متنهایی ک ارسال میکنی خیلی لذت میبرم(لبخند)
آاااافرین(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)(تشویق)
مناجات کاربران رایانه
بار الها! ساعات Connect شدن به Site ربوبیتت را زیادتر بفرما!
معبودا! Modem روح ما زیاد قطع می شود. میزان Download فضائل و نیکی ها را از سایتت بیشتر نما!
آقا جان! اگر Hard وجود ما کم ظرفیت است ولی نرم افزار فشرده سازی رحمت تو، انبوه کرامتها را می تواند در آن جای دهد!
پروردگارم! تو همیشه On هستی و من همیشه Off! PM های دعوت تو به زندگی من جان می بخشد! مرا تحویل بگیر آقا جان!
عزیز دلم! خالق زیبای من! تو فرمودی که به هر سایتی سرکشی نکنم و روی هر جایی Click نکنم ولی من گوش ندادم. اکنونVirus ها سراسر وجودم را گرفته و هیچ Antivirus ای جوابگو نیست! کمکم کن!
ای سازنده ی سخت افزار هستی! خیلی ها برای شفای دردهای ما نرم افزار نوشتند!
خیلی ها Solution ارائه دادند! ما را فریفتند و در چاه طبیعت نگاه داشتند! از آن نرم افزار قشنگ ولایت یک نسخه هم به ما بده تا نجات پیدا کنیم!
خدای من! Drive دلم با Driver محبت تو می چرخد! OS روحم روی Platform عبودیت بالا
می آید! اما همه اینها تنها تحت License الطاف تو قابل دستیابی است! پس بیا و عنایتی! مددی! که تمام توفیقها از توست! لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
شعر و ادبیات غرق شدم در زندگی
شکوفه ها می رقصند در باد خبر از حس زندگی را می آوردند
حس می کنم بوی نم باران را که با بوی شالی های سبز در امیخته
چه بی پروا می خندد کودکان روستایی را می گویم که با پاهای برهنه با شادی شیرینی که در صدایشان موج می زند در شالیزار به دنبال هم می دوند (
صدای خنده هایشان را باد می اورد کنارم من انجا هستم زیر سایه تک درختی که به ان درخت استراحت می گویند
شوق کودکان آنچنان مرا محو دنیایشان می کند که کودکی ام را درون انها می بینم
عروسکم سارا هنوز نگاهش با من است لباسهایش گلی شده است
مامان ببین سارا چه زشت شده است مادر می خندد و برایش لباسی گلدار قرمز می دوزد سارا ذا در اغوش می کشم و می دوم و می گویم عروسک قشنگ من قرمز پوشیده ....صدای ظریف و کودکانه ای مرا باز می گرداند کنار ان همه زیبایی نگاهش چقدر معصوم و زیباست -باران تند شده برویم خیس می شوی -نه من غرق شده ام غرق در شادی شما
کودک می دود با صدای خنده ای بلند از روی مرز های شالیزار می دود من هم خواستم بدوم همچون او از روی مرزها اما یادم امد که دیگر ان چشمان وجود ندارد
پس باید ارام ارام بروم کودک می دوید و مسیر نگاهش از جلوی چشمانم محو شد به در پشتی باغ رسیدم چرا نمی دوید صدایی مهربان پاسخ کودک را داد او که کودک نیست بدود کودک نگاهی کرد گفت اما واقعا دیگر غرق غرق شدی
اری اری من غرق شده ام در حس زندگی زیر براران زیر ان همه زیبایی خدایم که نه خبری از برج های سر به فلک کشیده نبود دیگر
همه اش سبزست همه اش زیبایی و خدایا شکرت که غرفم کردی در حس خوب زندگی
بوی باران هنوز می اید
سرشار از تبسم
دراتاقم نشسته بودم.ب ه خودم فکرمي کردم,به چشمهايم,به نور,تاريکي,تنهايي,به آرپي. آري آرپي.همان رفيق سالهاي دورتنهايي.همان چيزي که شايد شاعرم کرد,تنهايم کرد,سختم کرد.
هميشه از آرپي نفرت داشته ام.از اينکه مثل بقيه نيستم,از اينکه شبهايم تاريک است,از اينکه چشمهايم نيمه روشن است,از اينکه تنهايم,بي هم نفس,بي همراه. سالها به همين روزهاوشبها گذشت تا يک روز سروشي به سراغم آمد.او پيکي بود از جانب خداوندِمهرباني.آن سروش در دستهايش عاطفه داشت. او دستهاي عاطفه را گره زد به دستهاي آرامش.به دستهاي زهرا(مليحه)
اناري سرخ,پراز آرامش,پراز محبت,مهرباني. زهراي من!همان کسي که در اوج تنهايي هايم بامن همراه شد وباهم به آرپي لبخند زديم.لبخندي تلخ و گزنده. روزها گذشنت.زهراي مليح من در هيچ لحظه اي از زندگي تنهايم نگذاشت.اگرچه فاصله بود,در هرلبخند,درد اشک,تنهايي تنهايم نگذاشت.
زهرا آرامش که او هم چشمهايش نيمه روشن بود. من و زهرا,زهراو من ببعد از مدتي به دختري لبخند زديم از جنس تنهايي,نسا.دختري پر از روياي آينده.کمي تنها.دردلش قراري نبود,دلش هواي پر زدن داشت,هواي پرواز به فردايي بهتر,بدون آرپي,بدون تاريکي,سرشار از نور و زيبايي.
زهراومن,من و زهرا دستهايمان را حلقه زديم به دستهاي يک عشق,يک مادر.مهربان,سرشار از تبسّم,زيبايي.روحش خيس بود از بارانِ عاطفه,از طراوت و تازگي.از چشمهايي که براي عشق نيمه روشن بود.از مهرمادري. او ليلا بود,ليلاي تبسّم,ليلاي پر از پروانه هاي مهر.او مادربود و بهشت زير پاهايش.
وحالا ما همه آرپي را به دوش مي کشيم
سخت است درک کردن دختری که
غـم هایش را خودش میداند و دلش
که همه تنها لبخندهایش را میبینند
که حسرت میـخورند بخاطر شاد بودنش
بخاطر خنده هایش
وهیـچکس جز همان دختر نمیداند چقدر تنهاست
که چقدر میـترسد
از باختن
از اعتماد بی حاصلش
از یخ زدن احساسش . . .
خــــوشحالم که دست به قلم داری
همه ما باید از حاج آقابزرگوار و داداش محسن فرشته
بخاطر تاسیس این فضای دوست داشتنی سپاسگزار باشیم
بارون
درد دل یتیم زمان
نقش دیوار
قاب عکس خالی
دلش
آشنا به غم تنهایی
در سکوت لبهایش
هزاران حرف نگفته
رازغم چشمانش
قطره های اشک نهفته
با جمع بود ولی تنها
انتظار فردا بود برایش معنا
داد دست خطی به من که نوشته بود بر آن:
برف وباران دیگر نمی بارد از آسمان نور بر این ظلمت
آدمها با هم بیگانه اند در کوچه های غربت این شهر
سجده زده بر پیام آوران تکنیک تلویزیون و ماهواره وکامپیوتر
پرستش می کنند بت های قدرت مقام و پول و ثروت
انتظار آخرین رسول عشق
انتظار خسته دلانیست که
بیزارند از گناه و دروغ وتزویر
از ریا و غیبت وتکفیر
آسمان شهر من یتیم ظلمانیست
این شب سیاه تا پایان عمرم طولانیست
ناتمام....
من ارپی ام ارپی !
گاهی از نبایدهای اطرافت دلتنگ می شوی ، گاهی بغض می شوی و گاهی فریاد و اما چون بغض و فریادت راه به جایی نمی برد ، سکوت می شوی ، سکوت تو تلخ ترو پر معناتر از فریاد است ! اما ایا در اطراف تو کسی هست که سکوت معنی دار تو را درک نماید ؟!
جای بسی تاسف است در ایران من میلیونها نفر قربانی ارپی این مولود نامشروع طبیعت می شوند اما تا کسی با این هیولا رودر رو و درگیر نشود او را نمی شناسد و تاسف بار تر این که ،گاهی امار ارپی دریک خانواده از دو نفرهم فراتر می رود به راستی چرا ؟
مسئولیت اگاه سازی و اطلاع رسانی عمومی بر عهده ی چه کسی و چه ارگانی ست ؟ یک نفر به من بگوید این موسسه ی حمایت از بیماران ارپی و اشتارگات در کجای این زیر مجموعه ی معیوب قرار می گیرد و نقش ان چیست ؟
ارپی قهرمان استتار است او سالها با تو و درکنار تو و بر سر سفره ی تو بزرگ می شود ، جان میگیرد و تبدیل به یک غول می شود و به ناگاه انچه که دست پرورده ی خود توست بلای جان تو میشود!
و دریک روز دلتنگ پاییزی اهریمن بزرگ خود را به زشترین و هولناکترین شکل ممکن به تو مینمایاند و انگاه تو از ترس غالب تهی میکنی
به راستی چرا نقش رسانه ی ملی ما رادیو تلوزیون و نشریات و مجلات در زمینه ی بیماریهای خاص کم رنگ است ؟ تلوزیون ما 24 ساعته برنامه دارد اما .....
چند نفر از بیماران مبتلا به ارپی و اشتارگات قبل از رویارویی با اهریمن بزرگ ان را می شناختند و نسبت به این بیماری اگاهی داشتند؟
پس از رویارویی بااین بیماری چه خدماتی به شما ارائه شد ؟ ایا اطلاعات پزشک شما به روز بود ؟ ایا کسی شما را به سوی موسسه ی حمایت از بیماران ارپی هدایت کرد ؟ یقیننا شما هم به طور تصادفی بعد از ارتباط با سایر بیماران متوجه شدید که یک موسسه به نام بیماران ارپی اشتارگات و لبر وجود دارد !
به نظر شما این موسسه نباید امار دقیقی از بیماران ارپی و درصد شیوع ان داشته باشد ؟ این حداقل و پیش پا افتاده ترین کاریست که می بایست این موسسه انجام داده باشد اما زهی خیال باطل ! و البته انجام ان هم بسیار سهل و اسان است اما....
کدامیک از عزیزان مبتلا به بیماریهای ژنتیک چشم از طریق این موسسه توانسته اند با وسایل کمک اموزشی اشنا شوند و در این زمینه خدمات اندکی نیز دریافت نمایند ؟ ایا برای اشتغال این عزیزان این موسسه فعالیتی انجام داده است ؟
کدامیک از عزیزانی که در این موسسه ثبت نام کرده اند در جریان روند تحقیقاتی و پیشرفت این بیماری از طریق این موسسه قرار گرفته اند؟ از زمان تاسیس این موسسه چند نشریه به چاپ رسانده است؟ با کدام نهاد مردمی و یا اداره جهت جلب کمک و همکاری و رفع مشکلات این عزیزان هماهنگی صورت گرفته ؟ایا از زمان تاسیس ، هیچ کمکی به این موسسه چه داخلی و خارجی نشده است ؟ اگر شده این کمکها سر از کجا دراورده اند و اگر نشده نشان از روابط اجتماعی و اکتیو بودن و فعالیت بیش از حد این موسسه است ؟
بنظر شما نباید هر شش ماه یک بار فعالیت این موسسات کنترل و پیگیری شوند ؟ نباید یک نهاد کارایی این گونه موسسات را بسنجد ؟
خداوندا من ایرانیم ایرانی !اما کسی در ایران من ، مرا نمی بیند ! من شاهنامه ام همان شاهنامه ای که نشان از فرهنگ و ادب من دارد ! من ابیات نفیسم همان ابیات نفیسی که برسردرب سازمان ملل میخکوب شده اند! اما در مملکت من ، این روزها علم و حقیقت مدفون شده است و ساپورت زنان مشهود ! من ارپی ام ارپی ! یک نفر مرا دریابد !من قربانی ژنتیکم !من حق انتخاب ژن هایم را نداشته ام !
اهای ریئس جمهور من ، اهای نمایندگان مجلس من ، من از اینده ی نامعلوم خود در هراسم ! من یک بیمار خاصم مرا دریابید! من ارپی ام ارپی !